۱۳۸۸ آبان ۱۸, دوشنبه

اینجا آ می نویسد تنها برای تو؛ سال اول


به سلامتی این وبلاگ یک ساله شد. کودکی است یک ساله ثمره ی عشق ده ساله ی تو و من. خوشحالم که اولین قدم را درست برداشته، امیدوارم سالیان سال شاهد جلو رفتنش به همین زیبایی و شادان باشیم و تا دهه ها بعد که با هم بزرگش می کنیم به خوشی و موفقیت جلو بره. برود و باز برود تا من یک روز پرده از قامتش برکشم و به تو تقدیمش کنم تا باشد آن ایام را با زیور خاطرات این ایام رنگین تر و شادان تر کنیم.

و اما امروز. با اینکه صبح زود بیدار شدیم و من رفتم کمی قدم در پارک محل زدم و قبل از 8 به دانشگاه آمدم و تو هم سر کار رفتی. روز راضی کننده ای نداشتم. از صبح رو فرم نبودم و خودم فهمیدم که ایستاده ام تا بهانه گیری کنم و اشکال تراشی. خدا را شکر خودم را کنترل کردم و کار به اعصاب خورد کردن از خودم و تو نکشید اما روز مفقیدی نداشتم. به اینترنت و دانلود کتاب و بطالت گذشت. نگران مسیر تزم هستم و نمی توانم تقدم و تاخر موضوعات را معین کنم. شاید لازم باشه که جان را ببینم و از او راهنمایی بخوام.

پیش از ظهر از تو خواستم تا مامانم را بگیری و بتوانم باهاش بعد از مدتی حرف بزنم. حالشون خوب بود. امیرحسین کار نیمه وقتی گرفته اما معلومه که فشار بی کاریش را به مامان و داریوش میاره. تقریبا تمام مدت من با مامانم حرف زدم و گفتم که بهتره به کانادا برین تا اینجا برای چند سال بدون ویزای اقامت بمانیم. از اوضاع ایران و این طرح "احمقانه" و سیاسی حذف یارانه ها براش گفتم که قراره مردم را جیره خوار دولت کنه تا دولت بقایش را تضمین کنه، اما اگر قرار بود اینطوری بمانه که شوروی و بلوک شرق امروز هم برجا بود.

ساعت 7 عصره و می خوام جمع کنم و بیام خانه پیش تو چون تنها اینجوری حالم حال میشه و حداقل از امروزم نصیبی می برم و البته از فردا - امیدوام البته - شروع خواهم کرد.
آره بهترین کار همینه. بهتره بیام و با هم جشن یک سالگی روزها و کارهامون را بگیریم. باشد که خدایان بر ما فرح و طرب تا ابد و عیش مدام و سلامت عقل و جان هدیت دهند و شامل مان کنند تا سالیان بسیار و بسیار.
تولد عشق ما، تداوم و باروریش ثبت بر این جریده و مبارکمان باد.

هیچ نظری موجود نیست: