۱۳۸۸ آبان ۱۵, جمعه

با آنت در کمپس


دیروز عصر بعد از اینکه با هم رفتیم خانه و توی راه مامانت را دیدیم که داشت تازه می رفت بره استخر قرار گذاشتیم تا زود برگرده و ساعت 8 بریم شام بیرون. خانه که امدیم من آبجوهام را خوردم و تو کمی استراحت کردی و یا هم حرف زدیم تا مامانت بطرز شگفت انگیزی - احتمالا به قول تو برای اولین بار در زندگیش- راس ساعت قرار آمد و سه تایی رفتیم به " ایتالین بول" با یک بطری شراب مرلوت "اوستربی". البته من دیگه نه جا برای شام داشتم و نه میل برای شراب. تو با مامانت سر جهانگیر کمی بگو مگو کردین که البته خیلی مسئله ی خاصی نبود. تا ساعت 10 نشستیم و بعد با وجود باران شدیدی که می آمد رفتیم بار سر کوچه تا موزیک زنده گوش کنیم. شب خوبی بود و خوش گذشت و کمی خیس اما خندان به خانه برگشتیم. قصدم این بود که ناراحتی داستان اسکالرشیپ را از دلت در آورم که خودت خیلی بهتر از هر کسی داستان را با توجه به حرفهایی که زده بودیم و تصمیمی که گرفته ای حل کردی.

در حقیقت دیروز بعد از اینکه امدم پیشت و خواستم بهت بگم خیلی ناراحت نباش دیدم که تو خیلی منطقی تر از هر کسی داری به موضوع نگاه می کنی. گفتی که به هر حال این مسیر زندگیمونه و با یکی دوسال چیزی در کل عوض نمیشه. گفتی که اگه واقعا لازمه حاضری که باز هم بری اونجا و یک فوق لیسانس دیگه در جامعه شناسی بگیری تا این فوق لیسانست را بهتر کنه و واحدهای لازم و پس زمینه ی علمی را بهت بده. من که خودم اینکاره ام و خودت بهتر از هر کسی می دونی. بعد از عوض کردن زمین شناسی و روزنامه نگاری به فلسفه و تمام نکردنش در ایران با اینکه شاگرد اول گروه بودم با معدل بالا و آمدن اینجا و از اول شروع کردن کلا نشان داده ام که اصلا نگاهم به مدرک و زودتر تمام کردن نیست. وای که اگه من اینقدر تنبل و فرصت نشناس نبودم! وای.

به ره حال صبح که من برای کمی قدم زنی بیرون رفتم و برگشتم دیدم که تو به دانشگاه تورنتو زنگ زدی و با مسئول گروه حرف زدی و اون هم بهت پیشنهاد کرده که بهتره با فوق لیسانی در این رشته شروع کنی. البته مهمترین بخش حرفش به نظرم این بوده که تا کد ملی انجا را نگیری دانشجوی اینترنشنال محسوب میشی البته گفته که بهتره این داستان را که با شروع ترم شهروند کانادا میشی را بنویسی. من هم هنوز نمی دانم بهتره رشته ام را عوض کنم یا نه اما برای تصمیم گیری من هنوز فرصت هست. به هر حال زبان فرانسه و امتحان GRE پیش رویم هست و خیلی الان نباید نگران انها باشم. فعلا و حالا حالاها ما تو این مسیریم.

راستی گفتی که مهدی دوستم در کانادا برایت از طریق آن سایت معروف ایرانی ها در آنجا پیغام داده که خیلی اطلاعاتتان را به دیگران ندهید. چون شما این کار را برای کمک به کسانی که پرونده ی مشابه دارند می کنید اما اینجا ممکنه که توسط سایر ایرانی ها برایتان دردسر درست بشه و ... . ما که اینجا هم تقریبا با کمتر کسی در ارتباط بودیم و من خودم با مرز - نه فقط با ایرانی ها که با همه - برخورد می کنم، اما باید بگم هنوز نرفته تذکر جالبی بود.

برای صبحانه با آنت در کمپس قرار داشتیم. به اصرار من مامانت هم امد و خوب هم شد. آنت با من و تو و تا اندازه ای هم مامانت گپ زد و هم اون از پروژه هایش گفت و هم ما. گفت که خیلی خوشحاله که ترم بعد من را به عنوان دستیارش به دانشگاه معرفی می کنه و مطمئنه که توتور و معلم خوبی میشم. گفت که برای این ترم هم قصد داره تا برای من یک جلسه سخنرانی در صول ترم قرار بده. سعی می کنم همانطور که به تو هم گفتم به مناسبتی برای هفته ی "نیو مدیا" قانعش کنم تا از تو به عنوان سخنران مهمان دعوت کنه. خلاصه دو ساعتی نشستیم و حرفهای جالبی درباره ی ایران و استرالیا و سیاست و دانشگاه رد و بدل شد. آنت گفت داره یک نمایشنامه می نویسه که موضوعش به نظرم جالب آمد. تفاوت نگاه اجتماعی در سه نسل از یک خانواده با محوریت مسایل مختلف هر نسل.

بعد از آن من به دانشگاه آمدم و مقاله ی "بحران توتالیتاریسم" را که در مجموعه ی همراه کمبریج از تاریخ اندیشه ی سیاسی در قرن 20 بود را تمام کردم که خیلی دندانگیر نبود و تو هم قرار شد بری خانه و بشینی پروپوزال برای تزت بنویسی و برای ناشر دانشگاهی بفرستی. امیدوارم بتونی چاپش کنی که استحقاق چاپ هم داره همانطور که دیگران بهت پیشنهاد دادند - که اگه اینطور بشه شاهکاره.

حالا هم که ساعت شش و نیمه و من دارم کم کم آماده میشم تا بیام دم استخر تا با تو و مامانت که رفتین استخر برگردیم خانه. راستی تا یادم نرفته بنویسم که ناصر برای من و تو یک ایمیل خیلی احساسی زده بود و اشک تو را در آورد - و احتمالا همانطور که تو گفتی اشک خودش هم در آمده موقع نوشتن- که خلاصه حالا که آخرین امیدم برای ماندن شما اینجا از دست رفت و فهمیدم که شما مسیر رفتن تان محیاتر شده بیشتر غم این روزها و یاد روزهای گذشته را خواهم داشت. دوست خوب و با احساسی هست. خصوصیاتی داره که کمتر در آدمهای دور و بر ما پیدا میشه. مثل همه ی ما نقاط ضغف و قوتی داره که منحصرش می کنه. هر چند که باید تاکید کنم ویژگیهای زیبا و دلنشینش به مراتب بر نقاط تاریکش می چربه و همین نکته باعث برتریش میشه. خوش به حال خودش و ما که با امثال اون دوستیم. براش بهترین آرزوها را دارم.
فردا قراره برای نهار میشل و پارتنرش بیان دنبال ما و با هم برای نهار بریم گلیب. امیدوارم خوش بگذره و بتونیم بحثهای مفیدی بکنیم.

هیچ نظری موجود نیست: