۱۳۸۸ آبان ۲۹, جمعه

دعوت به پراگ در 21 نوامبر


ساعت راس 12 ظهره روز شنبه 21 نوامبر هست و هوا حسابی گرم شده. من تازه رسیدم دانشگاه تو با مامانت هم رفتید CBD تا مامانت کفشی را که هفته ی پیش خریده بود و براش بزرگه عوض کنه. قراره بعدش هم اگر فرصت شد با هم برید استخر. دیروز عصر رفتم جلسه ی آموزش برای نوشتن CV و نحوه ی کنفرانس دادن و چاپ مقاله و کتاب که برای بچه های دوره ی تحصیلات تکمیلی بود. دانکن برامون حرف زد و چند نفر دیگه و تو هم از نیمه ی دومش بعد از کار رسیدی و اومدی. چندتا نکته ی خوب برام داشت مثل اینکه اگر در یک جای خیلی با پرستیژ و حسابی یک مقاله چاپ کنی بهتر از اینه که شش هفتا مقاله در جاهای معمولی - البته همگی رفری - چاپ کنی.

بعد جلسه هم تو رفتی خانه تا با مامانت منتظر دنی بشید که قرار بود بیاد دنبالمون تا بریم خونه اش و مامات هم برای آریل عدس پلو درست کرده بود. من برگشتم PGARC اما درسی نخوندم تا اینکه شما دنبال من هم آمدید و رفتیم خونه ی دنی. لنرد کاری در بریزبین و توکیو گرفته و نبود. تا حدود ساعت ده و نیم آنجا بودیم و بعدش هم آمدیم بیورن و یک تاکسی رفتیم و برگشتیم. من که هم آخر "ورکشاپ" هم خونه ی دنی آبجو خورده بودم و حسابی شکمم را پر کرده بودم تا صبح بدون اینکه تکون بخورم خوابیدم. البته هوار گرمه و شبها که بخصوص اتاق ما خیلی گرم میشه.

صبح هم بعد از اینکه کمی توی تخت غل زدیم و هی خوابیدیم و بیدار شدیم قرار شد برای صبحانه بریم بیرون و از آن طرف شما برید دنبال کارهایتون و من هم بیام دانشگاه. خلاصه رفتیم "اربن بایتس" که صبحانه اش امروز تعریفی نداشت. بعدش هم شما با اتوبوس رفتید و من هم تازه رسیده ام دانشگاه.

صبح بعد از اینکه من دوشی گرفتم و نگاهی به ایمیل هام کردم دیدم که دعوتنامه مون برای کنفرانس جهانی Critical Theory سال آینده در پراگ آمده و خلاصه لنی کار خودش رو کرده و به مدیر کنفرانس گفته که ما را هم دعوت کنه. حتی پیشنهاد برگزاری یک پنل برای ایران داده که اگر بشه خیلی عالیه. آره برای 12 تا 16 می 2010 قراره برگزار بشه و امیدوارم که بتونیم بریم. تو که خیلی خوشحال هستی و چندبار هم بهش اشاره کردی و خندیدی. نانسی فریزر، سایمون کریچلی، پیتر دیوز و خلاصه خیلی های دیگه هستند و جای کلیدی برامون می تونه باشه اگه بریم و بتونیم به قول دانکن که تمام دیروز تاکید می کرد Network را بشناسیم و احتمالا برای آینده و رفتن به New School کاری کنیم.

اتفاقا دیروز داشتم فکر می کردم که خدا را شکر تقریبا هر روز یک ایمیل و خبر خوشحال کننده ای در رابطه با درس و دانشگاه داریم و به این فکر کردم که تا کی این روند ادامه پیدا می کنه و تا کی در راس این داستانها می تونیم خودمون را قرار دهیم. تو امروز به درستی گفتی که اگر درست و با برنامه و روحیه جلو بریم حالا حالا ها ایم شانس را خواهیم داشت. بعدش چاپ مقاله و کتاب و درس دادن و دانشجو داشتن و ... . آره راست میگی. از صمیم قلب آروز می کنم سالها بعد که داریم این روزها و این کارها را دوره می کنیم هم همنوز در راس این داستنها و خبرها بتونیم خودمون را قرار بدیم و حفظ کنیم. امیدوارم.
به قول تو بیست و یکم بود و باید یه خبر خوب می گرفتیم.

برای امشب هم تو از قبل بلیط یک تائتر از بکت را خریدی تا با هم بریم و این 21 نوامبر را جشن بگیریم. عالیه روحیه ی آدم باید همیشه آمادگی چرخش به سمت امیدواری و فال نیک گرفتن را داشته باشه. البته همه چیز آدم و خودش و روحیه اش نیست و تمام برنامه ها هم با تصمیم آدمها تاثیرگذاریش تعیین نمیشه.

اما بگذار تا با خوشحالی این روزها را به بهترین نحوه پیش ببریم و بتونیم با برنامه و با امید کاری هم برای اطرافیان و دوستان و احتمالا "بشر" بکنیم. باید امیدوار باشیم و درست و با برنامه پیش بریم.

آره، بیا تصمیم بگیریم و بخواهیم که از روزمره گی خودمون را نجات بدیم و چشک به افقهایی به مراتب عالی تر و والاتر نه فقط برای خودمون و آشنایانمون ببیندیم بلکه برای همه واقعا "همه" چشم به افق بالاتر و "انسانی" تر باز کنیم. میشه و باید بشه. بدون این مسیر و آرزو و البته بی حرکت که چیزی تغییر نمیکنه.

با عشق و امید میشه خیلی ناممکن ها را ممکن کرد. بلاخره بیست و یکم هست و روز آرزوهای بزرگ.

هیچ نظری موجود نیست: