۱۳۸۸ اردیبهشت ۲, چهارشنبه

همه راضی


خب! تازه برگشتم. بعد از سخنرانی تو را تا ساختمان "ریسرچ آفیس" همراهی کردم و بعد از سر زدن به فیشر برای دومین مرتبه از صبح تا حالا آمده ام به PGARC. از سخنرانی راضی بودم. آنت که خیلی راضی بود و آخرش بعد از چند بار تشویق کردن و دست زدن با دانشجویان گفت: سخنرانیت عالی بود. بسیار دقیق و تنظیم شده پیش رفت. از "پاورپوینت" خیلی خوشش آمده بود بخصوص کاریکاتورها به نظرش خیلی گویا بودند.

ناصر هم همراه تو برای شنیدنش آمد و با اینکه کار هم داشت اما نشست و تا آخرش را گوش کرد. خب همانطور که گفتم برای اولین تجربه بد نبود. تو که بعدش از شوق اشک تو چشمات دیده میشد. چندبار بهم گفتی که بی نقص بود. البته که هیچ چیزی بی نقص نیست اما اگر کم خطا بود بخاطر کمکها و حمایت های تو بوده و هست. کاشکی من هم بتوانم برایت در این حد کاری کنم.

حالا دیگه باید برای تزم وقت مستقیم بگذارم و متمرکز شوم. فردا میرم سر کار به آپن، هر چند که پولش واقعا هیچ است اما بخاطر اینکه می خواهم برایت کادویی بخرم بهش نیاز دارم. امشب هم قرار با هم بریم به مهمانی کترین که با دانشجوهای خودش گرفته است. تو هم که تازه از قید دانشجو بودنش در آمدی!! البته برای دیدن او و دوستهایت شب خوبی خواهد شد. قراره بریم یک رستوران لبنانی در محله خودمون و در خیابان کینگ. قبلش هم می خواهیم برای دیدن قاب عینک بریم برادوی چون هر دو احتیاج داریم عینک هامون را عوض کنیم.

شنبه برای نهار استل را همراه با ناصر و بیتا و یلنا دانشجوی قزاق و تازه وارد به دانشگاه را به خانه دعوت کرده ای. یکشنبه هم ریدنینگ گروپ را داریم که قراره با جمع کامل یعنی نیک، هریت، تو و من تشکیل بشه. دوشنبه هر دو میریم سر کار تو به دانشگاه و من هم آپن. سه شنبه هم که باید برم و استارت کارم را با جان بزنم. هفته "تافی" پیش روست.

اما از دیشب بگم که با هم رفتیم سخنرانی یکی از معروفترین استاهای تاریخ آمریکا که خانمی سیاه پوست بود و پروفسور تاریخ. برنده جایزه پولیتز - اولین سیاه پوست در رشته تاریخ - و همان دیشب هم بهش اطلاع داده بودند که کتابش برنده جایزه کتاب سال آمریکا هم شده است. از دوستان باراک و میشل اوباما بود و سخنرانیش هم تغییر روایت تاریخ سیاه پوستان از خانواده های اولیه بردگان تا اوباما بود. البته محور بحث بیشتر میشل اوباما بود و خیلی سخنرانی پرمایه ای بود. خانم پروفسور "آنت گوردون-رید". خیلی هردو تحت تاثیر قرار گرفتیم. تازه چند نفری از بچه های PGARC را هم با خودمون بردیم از جمله دنیل که بی خبر از این سخنرانی در دانشگاه بود و داره راجع به تاریخ ساه پوستان در آمریکا می نویسه.

در صف که بودیم تو "سوزان" معلم زبان من را در صف دیدی. از دیدنمون خیلی خوشحال شد و با افتخار به همکارانش می گفت آرش برایم خیلی عزیزه من از اول هم می دانستم که در دانشگاه چقدر خوب پیش میره. تعاریفش بخاطر مدالی بود که دانشگاه قراره بهم بده. زن بسیار با جذبه و دوست داشتنی هست. باید همسن مادر یا چند سال کوچکتر باشه، حداقل هفتاد را داره. منش و لباس پوشیدن و کمکهایش به من فراموش نشدنیه. هر دو دوستش داریم و اون هم ما را.

ناصر هم الان آمده و میگه بریم نهار بخوریم. خیلی از سخنرانیم تعریف می کنه و میگه کاملا تحت تاثیر قرار گرفته!! نمی دونم چرا اینقدر اصرار داره اما میگه براش هزار و یک دلیل دارم. حالا میرم نهار بخورم که سالاد مرغ خانگی است، به تو زنگ بزنم که تو هم با اینکه وقتت را برای آمدن و رفتن به سخنرانی من گذاشتی و ازت بخوام که هرجور شده نهارت را بخوری و با ناصر حرف بزنم.
باز هم ممنون و مرسی خیلی خیلی دوستت دارم.

هیچ نظری موجود نیست: