۱۳۸۸ فروردین ۱۸, سه‌شنبه

سر آ

صبح چهارشنبه هست و من تازه رسیدم PGARC. ناصر امروز رفته برای گرفتن ویزای کانادا برای شرکت در کنفرانس. تو هم که دیروز بعد از کار رفتی برادوی برای خرید سشوار و یکی دو تا چیز دیگه و وقتی شب آمدم حسابی آثار خستگی این چند وقت تو صورتت نمایان بود. نشستی برای داریوش متنی را که می خواست درباره ی حروف ابجد نوشتی و فرستادی. داریوش هم با این ایده های احمقانه اش یک عمره که خودش و دیگران را سر کار گذاشته.

اما دوشنبه بعد از اینکه آخرین پست کوتاه را درباره ی تحویل تز نوشتم از اینجا زدیم بیرون که ناصر را دم در دیدیم و به هر حال قرار شد بشینیم یک قهوه برای رفع خستگی و تبریک به تو دور هم بخوریم تا زمانی که علاوه بر بیتا با چند نفر دیگه تو یک شامی همه را مهمان کنی. در کافه ی "فوت بریج" داخل دانشگاه که نشسته بودیم دو سه تایی از بچه های PGARC آمدند و چون مدتی بود که تو را ندیده بودند آمدند تا از احوالت بپرسند که متوجه ی داستان شدند و حسابی بهت تبریک گفتند. در همان اثنا پروفسور "وراسیداس" هم رد شد و ایستاد تا حال و احوال کنه که نیم ساعتی حرف زدیم. بعد به خانه آمدیم و تو کمی استراحت کردی و برای یک جشن کوچک دوتایی با هم با بطری نصفه ی شراب سفیدمون رفتیم دندی. من یک ساندویچ استیک گرفتم و تو هم پاستا که البته زد و یک تکه هشت پا هم توش در آمد، اما خیلی شب خوب و آرامی را داشتیم و خیلی دوتایی خوش گذراندیم.

این ویژگی خدا را شکر از جمله بهترین خصوصیات ماست. دوتایی باهم خیلی خوشیم و دو نفری که باشیم بهترین حالت ممکنه هست. به همین دلیل هست که در تمام این سالها با داشتن تنها چند دوست و آشنا که بیشتر هم از اعضای خانواده بودند هرگز احساس کمبود نکرده ایم.

دیروز هم که سه شنبه بود من برای نهار که ساندویچ تخم مرغ داشتیم آمدم طرف تو و در آفتابی دل انگیز - هوا این روزها 21 درجه است- نزدیک محوطه ی چمن و کلیسای آن طرف کمپس نزدیک کافه ی فوق العاده ی تازه تاسیس "مینت" با هم نشستیم و "ریلکس" کردیم. راستی از "جی" هم ایمیلی داشتی که به افتخار تمام کردن کارت برای هفته ی آینده به رستوران دعوتمون کرده است. تقریبا همه ی بچه ها و استادهای دپارتمان بهت تبریک گفته اند و برایت ایمیل فرستاده اند.

البته هفته ی آینده که خیلی سرمون شلوغ خواهد بود. می خواهیم خانواده ی موسوی و ناصر و بیتا را بعد از مدتها دعوت کنیم. من "ریدینگ گروپ" دارم. چهارشنبه 15 آپریل ساعت 2 تا 4 نوبت ارایه ی مقاله ام در کنفرانس مشترک دانشگاه مک کواری و ANU هست و تو هم فرداش باید مقاله ات را ارایه کنی - حالا تو مشکلی نداری چون همه چیزت آماده است اما من هنوز یک کلمه هم ننوشته ام - به شام شب آخر کنفرانس هم خواهیم رفت، آپن کارش شروع شده، و هفته ی بعدیش هم من برای سخنرانی در کلاس "آنت" باید آماده شوم.

صبح هم که می آمدیم با مادر حرف زدیم، خاله آنجا بود و گفت که مادر با همه شرط بسته که به آ لقب "سر" داده اند. طفلکی شوخی تو را نگرفته بود. اینکه گفته بودی با این مدال حالا از "سید" آ شده "سر" آ.

هیچ نظری موجود نیست: