۱۳۸۸ اردیبهشت ۷, دوشنبه

چاپ مقاله


امروز سه شنبه هست و من تا بخوام برم کلاس نیم ساعتی وقت دارم. سریع از این چند روز گذشته بگم. تمام پنج شنبه را که با حرف زدن و راهنمایی کردن و گوش دادن به مسایل ناصر و زندگیش با بیتا گذروندم. تا عصر که تو آمدی و برای دیدن عینک رفتیم به برادوی. قاب عینک ها با اینکه در حراج بود اما باز هم خیلی گران بودند و تصمیم گرفتیم فعلا از فکر عوض کردن عینکهامون منصرف بشیم. در مسیر هم در مورد ناصر و بیتا با هم حرف زدیم و اینکه حدسمون درست بود. نگاه بیتا به زندگی خوب یا بد با ناصر فرق داره و آدم به قول ناصر اهل تلاش و به خطر انداختن منافعش برای پیشرفت و مثلا درس خواندن نیست. به هر حال متاسفانه هر دوشون دارن احساس شکاف در زندگیشون می کنن، حداقل ناصر که این حس را داره.

شبش رفتیم مهمانی کترین البته هر کس با هزینه خودش به رستوران لبنانی در نیوتاون> شب خوبی بود من که از اول تا آخر داشتم با تیم، مارک و کترین حرف می زدم. ما برای خودمون یک بطری شراب سفید گرفته بودیم که البته به خودمون کمتر رسید. چند نفر دیکه هم شراب آوره بودند. اولین گیلاس ها را با سخنرانی کترین و آروزهای موفقیت برای تو و به خاطر تمام شدن تزت سر کشیدیم. با اینکه نسبتا گران هم شد - نفری 25 دلار - و واقعا هم غذای خاصی نبود اما شب خوب و پر از گفت و شنیدی شد. تازه آخر سر هم چند نفری که هنوز مانده بودند از جمله من و تو با خود کترین رفتیم به بار هتل مالبورگ سر کوچه ما و یک ساعتی را هم آنجا نشستیم. کترین با تیم سر اینکه آدلادید - شهر تیم - شهر خیلی معمولی و خسته کننده ای هست با خنده یک به دو می کردند. نکته جالب داستان اینه که کترین سوپروایزر این بچه هاست. تفاوت ها بین ما و آنها از همین مسایل ساده تا شکافهای غیر قابل پوشش معلومه. به هر حال به همگی خوش گذشت.

جمعه من رفتم آپن سر کار. کار خسته کننده و یکنواختیه، اما فعلا نیاز به پس انداز و احتیاج مالی دو ساعت و نیم راه رفت و برگشت و حقوق کم و مشکلات دیگه را بی محل می کنه. باز هم خدا را شکر که این امکان برامون فراهم شده. تو که داری تمام وقت کار می نی و من هم پاره وقت قراره که برم سر این کار. همان روز هم صحبت کردم تا میخ کار برای ناصر را هم بکوبم و خدا را شکر شد. دیروز که دوشنبه بود ناصر هم از پیش از ظهر آمد و تا آخر وقت بودیم و با هم برگشتیم.

شنبه برای نهار استل، یلنا با ناصر و بیتا دعوت بودند و تو هم برای اولین بار در استرالیا باقالی پلو درست کردی با مرغ - چون استل گوشت نمی خوره - و واقعا در کنار سالاد شیرازی عالی شده بود. برای عصر هم یک کیک سیب و دارچین درست کرده بودی که خیلی خوشمزه و خوش عطر شده بود. سر نهار با استل راجع به سیاست و اوضاع خاورمیانه حرف زدم. آخر غذا پرسید به فارسی خوشمزه بود چی میشه و گفت در زبان پشتو که او بلده "لذیذ" میگن.

عصر درباره ادبیات که حرف به میان امد گفتم چون ادبیات به من حس و شانس زیستن های مختلف در ان واحد را می دهد حتی در این مقوله از فلسفه هم تواناتر و لذت بخشتره. یلنا که با چندین بار تاکیدگفت امروز از جمله بهترین روزهایی است که تا حالا در استرالیا داشته خیلی از این ایده خوشش امد و گفت که خیلی تحت تاثیر آشنایی من و تو با ادبیات کشورهای مختلف هست.

ناصر هم لپ تاب خانه را برامون درست کرد و آخر شب دوتایی یک فیلم با هم دیدیم و خوابیدیم. یکشنبه برای خواندن متن ریدینگ گروپ هفته صبح با هم رفتیم دندی یکی یک قهوه خوردیم و متن را خواندیم به خانه که برگشتیم دیدم هریت زنگ زده که باز هم نمی تونه بیاد وقتی تو بهش زنگ زدی گفت که به خاطر فشار درسی ترجیح میده که فعلا بحث ریدینگ گروپ دو هفته یک بار را منتفی کنه. هر چند کمی تو ذوقم خورد اما راستش را بخواهی همانطور که به تو گفتم بخصوص الان که دارم سر کار هم میرم برای من هم این کمبود زمان و فشار کارها داره مسئله ساز میشه. به هر خال بهم خورد، اما دو نکته برایم درباره فرهنگ غرب داشت. اول اینکه راحت و بدون ملاحظه ی دیگران اولویت اول را به خودت بده، دوم هم اینکه هریت که هم پدر و مادرش متخصص این حوزه هستند و استاد دانشگاه و هم دغدغه های مالی و زبانی نداره و هم سر کار نمیره و از انها مهمتر حجم تزش نصف من خواهد بود از حالا میگه دارم کم میارم. بهتره به کارم بطور جدی فکر کنم.

به هر حال یکشنبه را با کمی استراحت و بطالت در خانه گذراندیم. دو شنبه که دیروز باشه هم هر دو رفتیم سر کار. البته من این سری مثل قبل در آپن کار نمی کنم. قبلا ساعت بیست دقیقه به هفت از خانه می رفتم بیرون و شب نزدیک های هشت میرسیدم. الان هم نیمه وقت کار می کنم و هم با هشار کمتر چون تز را پیش رو دارم. صبح داشتم بهت می گفتم که نمی دانم واقعا تو چطور هم تمام وقت کار کردی و هم تز نوشتی اما مسلما کار من و خیلی های دیگه نیست.

مهمترین خبر این چند روز البته هیچ کدام اینها نبود. مهمترین خبر را دیروز تو بهم دادی که نمونه PDF مجله آنتی تز با مقاله تو بریت ارسال شده و تو برای من ایمیلش کردی. مبارکت باشه و مبارکمون باشهو این اولین گام چاپی تو در این فصای جدیده. با بهترین آروزها و عالی ترین موفقیت ها برای تو و زندگیمون. ریسرچر و آتر من. به زودی چاپ شده اش هم بیرون میاد و تازه اولین گام این راه بلند بطور رسمی برداشته میشه.

هیچ نظری موجود نیست: