فعلا فرصت نیست که مفصل از این چند روز گذشته بگم. داریم با هم از در میریم بیرون تا با اوکسانا و رجیز و سوزی برای تولد تو در یک رستوارن جاز جمع بشیم. جمعه هست و ساعت ۷ عصر و هم تو تازه از سر کار آمده ای خانه و هم من از دانشگاه. فقط این رو قبل از رفتن بگم و خوشحالی اش را ثبت کنم که Offer کار را گرفتم و شدم استاد در دانشگاه یورک!
این اتفاق مهم درست در روز تولد تو و بعنوان کادوی تو به من افتاد که این هفته را با سردرد و خصوصا این دو روز گذشته با کمردرد تبدیل به هفته ای کرد که هیچ کاری در آن نکردم و هیچ اتفاق خاصی را تجربه نکرده بودم. این تولد، اما تولد دیگری است و تولد ما.
خدا را صد هزار مرتبه شکر که بعد از یک دهه، از صفر شروع کردن به اینجا رسیدیم و رسیدم.
حالا مفصلترش را فردا می نویسم.
تولدت مبارک ای نور دیدگان من، ریشه ی وجود من و معنای حیات من.
تولدت مبارک جهان من. عالم رویا و هستی من.
این اتفاق مهم درست در روز تولد تو و بعنوان کادوی تو به من افتاد که این هفته را با سردرد و خصوصا این دو روز گذشته با کمردرد تبدیل به هفته ای کرد که هیچ کاری در آن نکردم و هیچ اتفاق خاصی را تجربه نکرده بودم. این تولد، اما تولد دیگری است و تولد ما.
خدا را صد هزار مرتبه شکر که بعد از یک دهه، از صفر شروع کردن به اینجا رسیدیم و رسیدم.
حالا مفصلترش را فردا می نویسم.
تولدت مبارک ای نور دیدگان من، ریشه ی وجود من و معنای حیات من.
تولدت مبارک جهان من. عالم رویا و هستی من.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر