۱۳۹۵ اردیبهشت ۲۱, سه‌شنبه

امیدوارم به هدیه ای قابل

الان که متوجه شدم از شنبه عصر که به سلامتی از سفر برگشتی تا الان که سه شنبه هست، هنوز چیزی اینجا به یادگار ننوشته ام متوجه شدم که چقدر این دو سه روز بابت حساسیت فصلی از همه چیز افتاده ام و چقدر کم توان و بی رمق شده ام.

سه شنبه ای آفتابی اما هنوز نه چندان گرم را داریم و تو از دیروز که به سلامتی رفتی سر کار و حدود ساعت ۸ شب آمدی، هفته ی سنگین و پر کار بعد از سفر را شروع کرده ای و من هم همانطور که اشاره کردم بابت حساسیت و عطسه های مداوم خصوصا دیروز که خیلی اذیت شدم و امروز با اینکه در مجموع حالم بهتر هست اما به شدت بی حالم.

شنبه تا با هم از فرودگاه رسیدیم خانه ساعت نزدیک ۸ شب شده بود. کلی سوغاتی آورده بودی و چقدر بابت مجلات و کتابها و سی دی هایی که مامان و بابات زحمت تهیه شان را کشیده بودند، خوشحال شدم. خصوصا کتابها که عالی بودند و آنقدر شوق خواندنشان را دارم که نه به خواندن آنها در این دو سه روز رسیده ام و نه به انجام کارهایی که باید طبق برنامه ام انجام می دادم. البته شاید اصلی ترین دلیلش انتظار ناخودآگاهی است که برای خبر از تصمیم دپارتمان بابت تدریس سال آینده می کشم و هر روزم را حسابی به خود اختصاص داده بی آنکه کار مفیدی کنم. تازه ترسی در دل دارم که نکند خبر آنچیزی نشود که نخواهم و آنگاه چه کنم که برگشتن و ساختن روحیه بعد از دومین بار به مراتب اذیت کننده تر است.

یکشنبه را در خانه ماندیم و جز نیم ساعتی که برای خرید رفتم بیرون تمام روز را با هم بودیم و بعد از کمی تلفنی حرف زدن با ایران و آمریکا کمی از فیلم Joy را دیدیم و چون تو هنوز ساعت خواب و خستگی سفر نتظیم و بدر نشده بود خیلی زود خوابیدی و من کمی با کتابها سرگرم شدم.

دیروز دوشنبه هم بعد از اینکه تو را به تلاس رساندم و سر راه به ربارتس رفتم و یکی دو جای برای خرید مایحتاج خانه، برگشتم و روز پر عطسه و اذیت کننده از بابت حساسیت را تا نیمه شب با کلنجار به پایان رساندم. امروز سه شنبه هم با اینکه به مراتب حالم بهتر است اما فشار دیروز تازه امروز تاثیرش را نشان داده و به همین بابت خسته و بی توان خانه نشین شده ام.

تو هم روز پر کار و شلوغی را داری و تازه قرار است زحمت خرده فرمایشات مرا هم بکشی که می خواهم برای آخر هفته و به مناسبت تولد تو به یک جاز بار برویم و زنگ بزنی و جا رزور کنی. اوکسانا و رجیز هم خودشان گفته اند که می خواهند بیایند و شاید هم بد نباشد. خیلی دوست داشتم برای تولدت به جایی در این اطراف میرفتیم حالا که امکان رفتن به یک سفر دو نفره را نداریم. اما بابت بارندگی و هزینه ی مالی تصمیم گرفتیم که این کار را نکنیم و به جایش بی آنکه تو بدانی - چون مخالفت می کنی - می خواهم برایت هدیه ای بگیرم. شاید یک ساعت! البته برنامه ی دو سه روز سفر را به ماه آینده موکول می کنیم که مامانم هم پیش ماست و شاید رفتیم مونتریال. برایش بلیط گرفتم و تجربه ای شد که تفاوت قیمت از دیروز تا امروز می تواند تا ۵۰ درصد بیشتر باشد. درست همان درسی که باید بابت برنامه ریزی برای سفرمان بابت تولد تو به موقع و دقیق انجام می دادم و ندادم.

امیدوارم که لااقل خبر خوش دپارتمان را تا پیش از روز تولد تو بگیرم تا بتوانم یک هدیه ی حقیقی پیشکش ات کنم. امیدوارم.
 

هیچ نظری موجود نیست: