۱۳۹۴ بهمن ۱۵, پنجشنبه

کار در سیرک

مهمترین اتفاق سه روز گذشته از ماه جدید شاید تغییر دما و گرم شدن دلپذیر هوا وسط زمستان بود. جدا از این البته چند روز هست که تو سفارش داشتی و تقریبا تمام دیروز من به چند نوبت خرید گذشت و تا آخر شب تو مشغول کار روی سفارش های متعدد و متنوع بودی. از سالاد و شیرینی تا ساندویچ و اسکون و قهوه و ... البته یکی دو فیلم هم آخر شب ها دیدیم. دیشب فیلم جدید جنیفر کانلی را دیدیم به اسم Shelter که ایده ی فیلم بهتر از اجرا و کارگردانی اش بود. شب قبلش هم فیلم Truth با بازی رابرت ردفورد و که بر اساس داستان واقعی یک اتفاق در برنامه ی ۶۰ دقیقه بود و فشاری که از طرف دولت بوش آمد و باعث اخراج کلی از عوامل برنامه شد. این هم فیلم پایین تر از متوسط بود.

البته تا یادم نرفته بنویسم که سه شنبه رفتم دانشگاه تا با پگی مدیرگروه جدید علوم اجتماعی راجع به بهم خوردن داستان تدریس و تعریف course سال آینده ام حرف بزنم. هر چند ملاقات و گفتگوی نتیجه داری نشد - و البته انتظارش را هم نداشتم - اما از اینکه همدیگر را دیدیم و کمی اطلاعات رد و بدل کردیم خوشحالم. مخلص کلامش این بود که کمرون بیجا کرده که سر از خودش چنین داستانی را پیشنهاد داده و پیش برده. البته گفت تا سال قبل رویه کار همین بود اما از وقتی که SPT زیر نظر علوم اجتماعی رفته این پروسه تغییر کرده و جدا از این داستان ها مشکل اصلی جای دیگری است. اینکه میزان ثبت نام به شدت کمتر از انتظار بوده و به همین دلیل این درس به شکل آنلاین ارائه خواهد شد. هر چند چنین نتیجه گیریی از گزاره ی اول که میزان ثبت نام بود به تدریس آنلاین آن هم توسط استاد بازنشسته قابل توجیه نیست اما همانطور که بهش گفتم، می دانم که این رویه ی تازه ی دانشگاه ها در آمریکای شمالی و اکثر کشورهای پیشرفته هست که از هزینه ها به شدت کم کنند و در عین حال با تغییر کاربری فضای دانشگاه پولسازی بیشتر و بیشتر را مد نظر قرار دهند. در این میان تنها البته یک چیز از دست خواهد رفت که آن هم این روزها خیلی مهم نیست: کیفیت آموزش. تبدیل شدن امر آموزش به کالا در جهان نئولیبرال و کالایی شدن هر بخشی از زندگی روند به ظاهر گریزناپدیر این روزهاست. نتیجه اش هم انتظار نمره و قبولی برای دانشجوهایی است که پول درس را به دانشگاه داده اند و فشار دانشگاه به استادان برای بالا نگه داشتن رضایت دانشجو بابت نمره و ... در این میان دانشگاه هم البته توسط سقراطان زمان به تاراج میرود. در نهایت به قول تری ایگلتون استادان هم احتمالا باید بجای خدمت به آموزش و کار در دانشگاه، به کار در سیرک رضایت دهند.   

اما جدا از این داستان ها، چند شب هست که یک خط درمیان خواب عجیبی می بینم. اینکه وسط خواب در حال آدامس جویدن هستم و آدمسه بزرگتر میشه و هر چی تلاش می کنم از شرش خلاص بشم امکانش کمتر و کمتر میشه. جایی خواندم که نوشته بودند چنین خوابی نشان دهنده ی ناتوانی‌ و عدم‌ موفقیت‌ در پردازش‌ اطلاعات‌ و یا یک موقعیت هست‌. هم‌ چنین‌ نشان‌ دهنده‌ این‌ که‌ بیننده‌ خواب‌ قادر نیست‌ به‌ نحو شایسته‌ ومؤثری‌ عرض‌ اندام‌ و ابراز وجود کند و در بیان‌ وتوصیف‌ کلامی‌ مثل‌ همیشه‌ ناتوان‌ می‌ماند. در میان چیزهای دیگری که خواندم این یکی خیلی به نظرم مرتبط تر آمد.

دیروز البته با تمام رفت و آمدها برای تحویل سفارش و خرید از جاهای مختلف، همتی کردم و بعد از مدتها چند ساعتی در کتابخانه نشستم. مقاله ی Progress آدورنو که مثل اکثر کارهایش شاهکاری است سخت خوان و سخت یاب را خواندم و در حال هضم و چالش برخورد اول هستم. کلی کار عقب مانده دارم و کلی کار که باید تا امروز تمام میشد و یا به نتیجه میرسید. اما شاید خبری که صبح به تو رسید و درخواست سندی برای ملغی کردن تمام میتینگ ها و برنامه های روزش، همه چیز را تحت الشعاع خودش قرار داد. یکی از همکاران میان سال و به شدت با روحیه و مثبت اندیش و ورزشکار و خلاصه هر چیز خوبی که در یک همکار دیده میشه به اسم جو گودبام در حالی که کمتر از یک ماه پیش ناگهان متوجه سرطانش شدند و تشخیص بیماریش را دادند، از دنیا رفت. تو که خیلی خودت را کنترل کردی که گریه نکنی اما وقتی بخشی از سفارش ها را بردی بالا و برگشتی تا بخش دوم را ببری گفتی که اکثرا دارند گریه می کنند.

... و باز هم یادآوری اینکه زندگی کم ارزشتر از خیلی چیزها و با ارزشتر از بسیاری چیزهای دیگر است و این ما هستیم که باید در تشخیص این مرز دقت کنیم.

فردا کلاس  

هیچ نظری موجود نیست: