۱۳۹۴ اسفند ۹, یکشنبه

آنا، اکسانا، آیدا و اسکار

یکشنبه ای آفتابی و به نسبت این موقع سال گرم و مطبوع  داریم. ساعت یک بعد از ظهر با آنا قرار داریم در کافه اسپرسو. گویا برای کنفرانسی به تورنتو آمده و امروز را به دیدار با دوستانش می گذراند. بعد از آن من و تو هم برنامه ی زیبای خودمان را داریم که رفتن به رسیتال پیانوی Sir Andras Schiff در کرنر هال هست و سه قطعه از هایدن، موتسزارت و بتهوون خواهد نواخت. کمی قدم زدن و خرید مواد لازم برای سفارش کوچک فردا و شب هم که دیدن مراسم اسکار. یک یکشنبه ی آرام، با برنامه و خوش.

دیشب هم تولد اوکسانا بود که با عده ای از دوستان روس و همکارانش و البته جمع همیشگی خودمان یعنی مارک و سوزی در یکی از رستوارن های مکزیکی محله ی جانکشن جمع شدیم. بعد از مدتها دوری از غذای بیرون دیشب تجربه ی معده درد از چیزهایی که نباید می خوردم را کردم و البته اساسا این مدت هیچگونه رعایت درستی نکرده ام. اما از فردا که هفته ی جدید و به زودی شروع ماه جدید خواهد بود قرارمون را گذاشته ایم که کلا برگردیم به روال درست و آنچه که باید باشیم. دیشب اکثرا با سوزی و مارک و رجیز حرف زدم و بیشتر هم از سیاست و فیلم و کتاب. خوب بود. به تو هم خوش گذشت خصوصا دیدن یکی دوتا از دوستان اوکسانا که حسابی به قول خودش قاطی بودند.

جمعه هم روز شلوغ تدریس را داشتم و کلی هم سر کلاس انرژی گذاشتم. اما تکه ی خوب داستان رفتن به کتابفروشی پگاه بود برای گرفتن بسته ای که آیدا لطف کرده بود و خودش بی آنکه به من بگه با هماهنگی با تو از طریق پدر آریو فرستاده بود. دو مجله و دو کتاب که خیلی به کارم خواهند آمد. شب با هم شرابی نوشیدیم و تو از شدت خستگی خیلی زود خوابت برد. اساسا وقتی آمدی خانه آنقدر خسته بودی و سردرد داشتی که به قول خودت اگه شمع ها را روشن نکرده بودم و میز و تاپاس نچیده بودم سر حال نمیشدی.

خلاصه که خبر خوبمان داستان خانه بود و تکانی که من باید به خودم برای درس و کار و برنامه های پیش رو بدهم از فردا که قرار نیست مثل هر فردای دیگری باشه و همان فرداهای کذایی که از مدتها پیش قرار بود بیاد. تا ببینیم!

هیچ نظری موجود نیست: