۱۳۹۴ بهمن ۱۸, یکشنبه

عادت به نشستن

جمعه برخلاف انتظارم نه بچه ها از متن آدورنو چیزی دستگیرشان شده بود، البته همان تعداد محدودی که خوانده بودند مورد نظرم هستند، و نه کلیپ ۴ دقیقه و ۳۳ ثانیه ی جان کیج روی یوتیوب موجود بود برای نشان دادن. به هر حال کاری که نباید بکنم را مطابق این چند هفته ی اخیر انجام دادم که تدریس جزء به جزء متن بود. از کلاس که برگشتم سر راه رفتم هولفودز تا برای نهار شنبه که مهمان داشتیم خرید کنم. در واقع داستان از این قرار بود که خاله ات بین پرواز شارلوت تا تهران ده ساعتی در اینجا توقف داشت و برنامه ریزی کرده بودی که برویم از فرودگاه بیاریمش و از آن طرف کیارش و آنا - که چند روزی است به کانادا برگشته - بیایند اینجا و هم مادر و فرزند همدیگر را ببینند و هم تو از خاله ات پذیرایی کنی.  بعد از خرید هم به خانه آمدم و جارو و گردگیری کردم تا تو هم از سر کار برسی تصمیم داشتم که یکی دیگر از متن های آدورنو را برای جلسه ی کتابخوانی شنبه با کریس تمام کنم که دیدم ایمیلی زده که نرسیده متون را تمام کند و جلسه را به هفته ی بعد موکول کردیم. البته بد شد چون هم کارهای من بهم ریخت و هم این دو روز تنها کارم شد خانه ماندن و هیچ انجام ندادن.

دیروز - شنبه - که اول تو را رساندم هتل چهار فصل که با دوست دوره ی مدرسه ات شراره قرار داشتی. البته این وقت را برای خاله ات گرفته بودی و از انجایی که پرواز صبح او هم به تعویق افتاد تو با شراره قرار گذاشتی و بعد از اینکه تو را رساندم و معلوم شد که خاله ات با پرواز بعدی راهی تورنتو است، بهت گفتم که بهتره من به فرودگاه بروم و تو بعد از برنامه ی استخر و ماساژ برگردی خانه و در تدارک نهار باشی که به کارها برسیم.

ساعت ۲ طبق قرار قبلی رسیدم فرودگاه اما هم پرواز خاله ات دیرتر نشست و هم اون تا جواب تلفن تو را بدهد و سیگارش را بکشد و بعد بیاد بیرون از سالن یک ساعتی دور فرودگاه چرخیدم تا بلاخره آمد و راهی خانه شدیم. از آن طرف هم کیارش و آنا یک ساعت دیرتر آمدند و خلاصه این شد که نهار خوردیم و تو همراه کیارش به فرودگاه رفتید و تا برگشتی ساعت نزدیک ۹ شده بود و با نهار دیر موقعی که خوردیم شب را با کمی فیلم و اخبار دیدن به اتمام رساندیم و در واقع روزی شد که کاملا مفت از دستم رفت.

امروز یکشنبه هم با اینکه در کنار حلیم کم نظیری که درست کرده بودی قرار بود برنامه ی GPS زکریا را ببینیم، همان موقع تلفنت از ایران زنگ خورد و خلاصه تو که رفتی آن طرف و من هم کمی CNN  دیدم و کمی فوتبال و امروز تا الان که ساعت از ۴ عصر گذشته هیچ کار مفیدی نکردم جز کمی دنبال کردن اخبار روز و تو هم تقریبا به طور کامل درگیر تلفنت بوده ای تا به اینجا.

دو ساعت دیگه با مارک و سوزی و اوکسانا و رجیز در یک رستوران پرتغالی قرار داریم. اساسا خیلی حوصله ی این جمع را امشب ندارم. البته شاید هم کمی از این داستان کار نکردن و خانه نشستن آزاد شوم و روحیه ام برای هفته ی پیش رو - که قراره آغاز پروسه ای چند هفته ای بابت نوشتن یک مقاله جدی درباره ی آدورنو باشد - آماده و منظم شود. تو هم از آنجایی که هفته ی پیش رو سندی به ونکوور میرود کمی آزادتر هستی و احتمالا فردا که درگیر پرواز و فرودگاه هست را از خانه کار کنی. مهمترین اتفاقی باید روی آن تمرکز کنم نظم دادن و عدم جابجایی برنامه هایم بخاطر شرایط پیرامونی است. به همین دلیل احتمالا فردا با اینکه خانه خواهی بود و با اینکه این ویکند خیلی در دل هم نبودیم باید به کتابخانه بروم و چند ساعتی عادت به خواندن و نوشتن را تمرین کنم.

  

هیچ نظری موجود نیست: