۱۳۹۴ اسفند ۶, پنجشنبه

گام بلند و وفا به عهد

ظرف کمتر از ۲۴ ساعت گذشته چنان بهمون گذشت که حالا که ساعت ۱۱ پیش از ظهر هست و تو سر کاری و من هم خانه، گویی جان و توانی نداریم و به قول آقای صدیقی صفر شده ایم.

داستان از این قرار بود که، طبق معمول و روال همیشگی که هر وقت که می خواهیم کار مهم و اساسی بکنیم و اولش حسابی همه چیز به نظر خوب میاد و بعد در آخرین قدمها همه چیز بهم میریزد و... اما در نهایت و درست در آخرین لحظات که دیگه قید همه چیز را زدیم و حسابی فرسوده شدیم ناگهان دری باز میشه و کارها در نظم و ساختاری دیگر و البته پر فراز و نشیب تر اما به ظاهر درست میشه و دوباره همه چیز شکلی جدید میگیره و... خلاصه همان قصه ی همیشگی را که بابت هر کار مهم و تصمیم اساسی که تا کنون گرفته ایم دیروز دوباره چنین اتفاقی را تجربه کردیم. قصه از آنجایی شروع شد که همه بهمون می گفتند که بجای اجاره کمی همت کنید و به خودتان فشار بیاورید و با قسمی بیشتر "مورگج" بگیرید و از شر اجاره نشینی خودتان را خلاص کنید. این قصه خصوصا زمانی جدی تر شد که بورسیه ی من کمی در عمل چنین اتفاقی را محتمل تر می کرد. خصوصا در یک سال اخیر خیلی به این موضوع فکر کردیم و در چند ماه پایانی سال گذشته حتی تصمیم نهایی را گرفتیم که در ساختمانی که در حال حاضر هستیم جایی را تهیه کنیم. ریک و بانا که در واقع اینجا را برای اجاره دادن به ما خریدند هم به نظر راضی می آمدند و حتی خود ریک پیشنهاد داد که بجای بانک از او وام بگیریم و ... که در نهایت بابت مسايل قوانین مالیاتی در آمریکا و از آنجایی که هنوز شهروند اینجا نیست این کار منتفی شد.

میشل - ایجنت ریک و بانا - که نماینده و ایجنت ما هم شد خودش خیلی پیگیری کرد و در نهایت تصمیم گرفتیم همین واحد را از ریک بخریم. با ۵ درصد پول جلو باید از بانک وام می گرفتیم و "بروکر" میشل که کار ما را هم به عهده گرفت گفت به نظر همه چیز خوبه. کلی مدارک اسکن و ایمیل کردیم و کلی فرم پر کردی - مثل همیشه که تمامی این کارها به عهده ی توست و در حین تمام شلوغی کار تلاس به این کار هم در این دو روز رسیدگی می کردی - تا دیروز پیش از ظهر که قرار بود جو خبر مذاکره اش با بانک را بهت بده. تا حدود ۳ منتظر شدی و در نهایت داستان این شد که بانک مشکلی نداره اما سازمان مالیاتی مربوطه تایید نهایی را انجام نمیده. چرا؟ بخاطر بدهی به OSAP. به همون دلیل که OGS تو را هم ندادند و بخاطر وام دانشجویی.

به من چیزی نگفتی تا رسیدی خانه. من هم که روز مفیدی نداشتم تا آن موقع منتظر آمدن تو بودم که قرار بود میشل و ریک برای نهایی کردن فرمها تا پیش از ساعت ۷ بیایند خانه ی ما. البته از قرار جو به تو گفته بود که تنها راه موجود این هست که ۲۰ درصد پول جلوی خانه را بدهیم و که در واقع با توجه به وضعیت ما معنی این پیشنهاد یعنی هیچی! البته بهت گفته بود که از جایی که خیلی تحت تاثیر رزومه و تلاشی که در این چند سال اقامتمون و ... قرار گرفته خودش حاضر ۵ درصد کمک کنه و اگر ریک حاضر بشه تنها ۱۰ درصد بذاره کار عملی بشه. جو با میشل که حرف زده بود از قرار بهش گفت که بعیده با این درصد سودی که در حال حاضر در بازار میدند ریک خودش حاضر به چنین سرمایه گذاری نشه. وقتی آمدی خانه و تمام داستان را بعد از چند ساعت بهم گفتی تازه متوجه شدم چرا اینقدر بی حال و بی رنگ و رو هستی. چرا اینقدر خسته و به قول معروف چلانده هستی.

ریک پیش از ۷ آمد و تو چندان چیز خاصی بهش نگفتی و وقتی فهمید که بانک بابت بدهی دانشجویی حاضر به دادن وام نیست گفت چه بد. خب پس باید صبر کنید و وامتان را به مرور پس دهید تا اوضاع درست بشه. میشل که آمد اما داستان را برایش کامل توصیف کرد و اتفاقا خودش هم چند بار گفت این خیلی پیشنهاد خوبیه چون من هیچ جا نمی توانم چنین سودی را بابت پولی که میدهم بکنم. در واقع در آخرین لحظه کار شد! به نظر به سلامتی شرایط برد- برد برای همه هست. میشل به ما گفت با اینکه ایجنت دو طرف قرارداد هست اما می داند که داریم کار درست را می کنیم و البته خودمان هم قصد نداشتیم جدا از وام بانکی از کسی جز ریک وام بگیریم. به سلامتی و به امید خدا فرمها امضاء شد و حالا منتظر انجام کارهای دفتری و اداری هستیم که دو سه هفته ای طول میکشه.

آنها که رفتند من با گل و سکه رفتم بیرون و در زدم و تو هم با شمع آمدی و در را برایمان با هزاران امید و به تکیه به عشق و جان هم باز کردی. نور و گل و برکت در کنار سلامتی و خوشی، بهترین آرزوهایمان برای زندگی زیبا و خانه ی به ظاهر کوچک اما زیبا و مملو از گرمای مهر و نور عشق، خانه ی وسیع و استوارمان بر کرانه ی نور و امید.

دیشب هر دو بد خوابیدیم. خستگی و فشار و فشار و فشار، به قول تو حس بدی که در تمام روز کامت را تلخ کرده نگذاشت شیرینی لحظه ی آخر را تجربه و درک کنیم. نگرانی اضافه شدن مخارجمان بی آنکه چشم انداز دقیق و مطمئنی بابت کار من در آینده داشته باشیم، شاید در حال حاضر مهمترین نگرانی ماست. چیزی نزدیک به ۳۰ درصد از این به بعد باید روی اجاره بگذاریم و با توجه به تک حقوق قطعی تو تا چند سال آینده شاید خیلی حرکتی که کردیم قابل توجیه نباشه اما من و تو همیشه تصمیم های مهم را با پشتکار و امید به ادامه راه گرفته ایم و پیش برده ایم. اما قابل انکار نیست که هر دو می دانیم که چقدر کار سختی پیش رو داریم. درست که بیش از نیمی از این وام دانشجویی را برای خانواده ها و کمک به شرایط آنها گرفتیم و البته برای زندگی خودمان در زمانی که نه کاری داشتیم و نه امکان و توانی برای جا افتادن، اما به هر حال این باری است که بر دوش داریم و به زودی سر رسید آن هم به سیاهه ی مخارج اضافه خواهد شد، اما ... اما...

اما امروز وقتی تو را در برف زیبایی که می بارید تا تلاس بردم می دانستم که با اینکه صورت هر دو چنان خسته هست - که هم سندی سر کار و هم احتمالا آشر تا چند ساعت دیگر که با او قرار دارم متوجه این خستگی خواهند شد - اما در دلمان گرمای مهر و عشق و افتخار به پیمودن این راه سخت تا بدین جا، جانمان را قوت بیشتر و روحمان را استواری حقیقت می بخشد. مبارکمان باشد، نه چنین دستاورد مهمی، بلکه ساختن و برداشتن گام بلند دیگری.

تصمیم گرفته ام که همانطور که همیشه به تو گفته ام کاری کنم که موجب افتخار و آسایش و آرامش بیشتر تو شوم. بی هیچ بهانه ای تصمیم گرفته ام که آن دیگری شوم که لایق تو باشد.

برایت نوشتم پس از اینکه به خانه رسیدم که:

"خانم من، ناز دلم، مباركمون باشه به سلامتي و خوشي
عزيزم
من بهترين لحظه هاي زندگيم را تنها با تو و در كنار تو داشته ام و مي دانم كه چقدر اتفاقات نيك و روزهاي خوب پيش رويمان هست
اين همه فشار و سختي را تنها با اين عشق مي توان تحمل مرد و جلو برد
به اميد خدا و با بهترين آرزوها امسال كه به سلامتي ده سال تمام ميشه كه از ايران آمديم چنين اتفاق خاص و خوبي برامون افتاد و مي دانم كه چقدر بيشتر و زيباتر چنين اتفاقاتي برامون در آينده و روز به روز رقم مي خورد
فداي اون چشمهاي خسته ات بشم
قربونت برم
بهت گفته بودم روي من بيشتر حساب كن اما با اينكه هنوز نتونسته ام كار خاصي بكنم مي دونم كه عالي پيش ميريم به اميد حق
اي نور جاودان ديدگانم
اي گرماي وجود و تپش قلبم
اي تمام هستي و اميد و دلبستگي من
مباركمان باد"

و امروز تصمیم گرفتم تا به عهد قدیم عمل کنم!

هیچ نظری موجود نیست: