۱۳۹۴ تیر ۱۱, پنجشنبه

My life is my own creation

دیروز روز تولدم بود و در تنهایی تمام به سر بردم. با اینکه کمی درس خواندم، شب فیلمی دیدم، کتابخانه رفتم و کافه و بعد از مدتها ورزشی کردم،‌ اما مهمترین اتفاقی که برایم افتاد تجربه کردن حسی بود عمیق که تا پیش از این هرگز و به این شدت تجربه اش نکرده بودم:  تنهایی!

جز بابک که برایم پیغام تلفنی گذاشته بود زمانی که پایین ورزش می کردم و هیچ تماسی نداشتم. نه اینکه از این موضوع ناراحت یا دلگیر شده باشم که در واقع خودم آگاهانه روابطم را محدود کرده ام تقریبا با همه و از آنجایی که اهل تولد هم نبوده و نیستم کسی هم خبری از این داستان ندارد. اما ناراحتی ام بیش از هر چیز به خانواده ام برگشت که تنها وقتی گره ای در کارشان هست و احیانا پولی احتیاج دارند و ... تو را یاد می کنند. جالب اینکه نه در آمد خاصی دارم و نه کاری که بتوان خیلی روی آن حساب کرد. هنوز دانشجو هستم و هر چه هست حقوق ناچیز تدریس است و وام دانشجویی اما برای آنها گویا خیلی فرق نمی کند. بگذریم! نکته ام حتی این هم نیست. این حس تنهایی خیلی عجیب،‌ عمیق و آزار دهنده بود. به عنوان کسی که همیشه فعال و پر جنب و جوش و در نتیجه در کانون کارها بودم گویی در حال ورود به مرحله ی تازه ای هستم که می تواند به کل متفاوت باشد. البته انکار نمی کنم که خودم امور را اینگونه شکل داده ام. آنچه که مرا بسیار نگران کرد اما نبود تو بود و هست. بی تو ناتوان ترینم، نابود و ناموجودم.

تو هم یک روز طولانی را داشتی دیروز. تا بعد از ظهر درگیر کار تسریع در تمدید گذرنامه ات بودی و در ساختمان مرکزی اداره گذرنامه تمام روز را به معنای واقعی تلف کردی و سر آخر هم نتیجه این شد که دوباره شنبه بروی برای یک کار به این سادگی! واقعا نمی دانم چطور مردم تحمل این روند و همراه شدن با این مصیبت و ندیدن چنین مرگ تدریجی را به جان خود خریده اند. شب هم با مامان و بابات و جهان راهی شمال شدید که ساعت ۳ صبح رسیدید و کمی پیشتر با هم گپی زدیم و گفتید که تا بعد از ظهر هنوز بیدار نشده بودید. به سلامتی فردا شب به سمت تهران باز خواهید گشت تا شنبه هم به کارهای دکتر جهانگیر برسید و هم دنبال کار تمدید گذرنامه ات بروی.

خلاصه که تجربه ای بود برای تو آنجا و برای من اینجا. اما باید از این تجربه استفاده درست ببریم. خصوصا من که می خواهم این چند سال را درخشان و تاریخی کنم برای آینده و زندگی خودمان. یادم باشد که تو همه چیز و همه کس منی. روح و جان و نفسم. معنای هستی و فراخ حیاتم. و باید برای تو و خوشبختی زندگیمان تلاش کنم. کاری که تاکنون نکرده ام: تلاش!

در تقویم دیواری که برای امسال گرفته ای و هر از گاهی و در یکی از خانه های روزانه اش چیزکی چاپ کرده در روز تولدم احتمالا زیباترین جمله ی کل سال را نوشته است و یادم باشد که چقدر این نکته دقیق و درست است:
 My life is my own creation

هیچ نظری موجود نیست: