۱۳۹۴ مرداد ۹, جمعه

تابستان کم محصول

صبح جمعه آخرین روز ماه جولای هست. ماهی که قرار بود خیلی کارها را در آن یا مجددا شروع کنم و یا برای اولین بار تجربه. اما هیچ نکردم و هیچ امیدی هم به درست شدنم نیست.

در کرما هستم و تازه تو را رساندم و در کلی میزم را گرفتم و آمدم اینجا و بعد از قهوه صبح میرم تا ببینم این چاه ویلی که به اسم مقاله برای خودم کندم مرا با خودش می برد تا من آن را به جای میرسانم. به خودم تا آخر این ویکند وقت دادم و اگر نشد بهتره که اساسا قیدش را بزنم که بهانه ی کار نکردنم در دو ماه گذشته شده.

چهارشنبه صبح با تو و دنی رفتیم کافه سم جیمز و تو را نزدیک خانه رساندم تا بری سر کار و خودم هم دنی را بردم فرودگاه. در کافه از داستان اعتراضاتی که به کنفرانس حقوق بشرش در بانکوک و موج انتقاداتی که بهش از هر طرف شده بود گفت و در نهایت به شخصه به معترضان بیشتر حق دادم تا به دنی و تصمیمی که بابت خوش آمد ارتش سری لانکا گرفته بود. در راه فرودگاه راجع به چارچوب اولیه ی کتابمون حرف زدیم و خیلی اصرار کرد که توجه داشته باشم که این خصوصا پروژه ی من هست و ما در یک اندازه ایم. من پس زمینه ی تئوریک قویتری در این زمینه دارم و اون ارتباطات اساسی در این پروژه را دارد. به هر حال لطفی است که تصمیم گرفته به من بکنه چون نتیجه ی کار - که امیدوارم به نتیجه ی خوبی برسه - به شرایط من احتمالا بیشتر کمک خواهد کرد. قرار شد پروپوزال اولیه ای بنویسم و اسم کسانی که فکر می کنم برای مقالات مناسب هستند را پیشنهاد بدهم و از این دست کارهای مقدماتی.

سفر دنی به هر حال سفر خیلی خوب و خاطره انگیزی بود. جدا از داستان کتاب، دیدن مامانت و شب آخر با لورابت و همسرش رایان رفتن به ترونی هم برای اون و هم برای ما لحظات خوبی را بوجود آورد. آشنایی با رایان که ستاره شناس دانشگاه تورنتو هست در نوع خودش جالب بود. کمی سرد و بسته به نظر می آمد اما بعد از یک ساعت یخش باز شد و گفتیم و خندیدیم. از مامانش گفت که چقدر بین اون و برادر درس نخوانش فرق گذاشته بوده در جوانی و امروز به واسطه ی زنانی که دارند و از استرالیا گفتیم و سئوالی که مدتها بود دوست داشتم از یک متخصص بپرسم را طرح کردم و خیلی خوشش آمد و پاسخ ابتدایی داد و گفت این سئوال می تواند برای کسی که علاقه و دانش آن حوزه را داشته باشد پروژه ای تحقیقاتی شود. اینکه اگر یونان در نیمکره ی جنوبی بود چقدر در کیهان شناسی بطلمیوسی - ارسطویی امکان تفاوت داشتیم و ...

اما پنج شنبه عصر با آیدا و برادر و مادر و خانواده اش و مازیار و مامانش و بقیه ی خانواده اش در ال کترین قرار داشتیم تا هم آنها را ببینیم و تولد پری و موگه را تبریک بگیم و هم مامانت ال کترین و دیستلری را ببینه. اما خیلی شب خوبی نبود به چند دلیل اول اینکه اساسا نفهمیدم چرا "باید" ما آیدین را دوباره به خانه مان دعوت کنیم که حالا بجایش دنبال جا رزور کردن و کلی دردسر هماهنگی باشیم. خصوصا اینکه در این جمع ۱۲ نفره دیشب تنها کسانی که کار می کنند من و تو هستیم و مازیار که به شکل نیم وقت شاغل هست. بقیه بی کارند و در تعطیلات و سفر اما این تو هستی که با این بایدهای بی دلیل دایم داری و داریم سرویس می دهیم و بدتر از همه اینکه بلاهت دیگران را هم باید تحمل کنیم. طبق معمول با تاخیر یک ساعته سر و کله ی جماعت پیدا شد و جدا از اینکه اساسا نمی دانند تفاوت رستوران مکزیکی با مک دونالد چیست و حرفهای احمقانه و دایم با ماسماسکی به اسم آیفون هاشون ور رفتن و هیچ چیزی برای گفتن نداشتن و شوخی های بی مزه و بعضا توهین آمیز با دختران و پسران گارسون و ...

خلاصه که از صبحش بهت گفته بودم و امروز هم که در راه با هم تا تلاس می رفتیم دوباره تاکید کردم که به قول خدا بیامرز آقای هسته ای که گفت شانم عجل این حرفهاست، و یا قائد که می گوید همه ی ما بطرز غم انگیزی ایرانی هستیم و بعضی بیشتر، شانم بیش از این حرفهاست که مزخرفات آیدین و رفتار "پتاتیک" آریو و گالفسی مازیار را تحمل کنم و به معنای واقعی تحمل کنم. 

اما امروز حدود ظهر بر میگردی خانه تا مامانت را ببری سن لورنس مارکت و عصر هم کیارش و آنا میایند تا هم کمی وضعیت ورزش من مشخص بشه و هم دیدن خاله اش بیاد و دور هم باشیم. دوشنبه هم تعطیله و قراره کمی به مامانت برسی. نکته خوب ماه آگست که باید ماهی باشد پر کار و نتیجه برایم: اتمام مقاله ی نیمه کاره ی آدورنو و هگل، اتمام مطالعات مقدماتی برای مقاله ی اتوپیا و نوشتن پروپوزال کتاب، استارت دوباره آلمانی که باید حتما تا دیرتر از این نشده و تا بیشتر از این همه چیز یادم نرفته فکری به حالش کنم و در نهایت ورزش مداوم. تنها یک ماه تا شروع دانشگاه و درس و کار و تدریس مانده. باید حسابی به فکر باشم. تو هم تصمیم داری از دو هفته ای که سندی در این ماه نیست کمال استفاده را بکنی و مقاله ی آرنت را نهایی کنی و بفرستی برای تری و آماده ی امتحان جامع شوی. امیدوارم خبر خوبی هم از مقاله ای که تحت ریویو دارم در این ماه بشنوم و کمی بابت این تابستان کم محصول دلخوش شوم.
 

هیچ نظری موجود نیست: