۱۳۹۴ فروردین ۲۶, چهارشنبه

روز دفاع

صبح چهارشنبه هست و تو داری کارهایت را می کنی تا به شرکت بروی و از آنجایی که به سلامتی عصر اولین جلسه آشنایی با شنن را در دانشگاه داری قرار شده با ماشین بری سر کار تا عصر هم زودتر به دانشگاه برسی. من هم ساعت ۱۱ به سلامتی جلسه ی دفاع از پروپوزالم را دارم. اول قرار بود آیدین بیاد دنبالم که در راه کمی درباره ی تزش برام حرف بزنه و آماده بشه اما وقتی گفت ساعت ۸ می خواد بیاد گفتم با توجه به حال من و اینکه تا عصر هم معطلم گفتم خودم جداگانه و یک ساعت دیرتر با قطار و اتوبوس خواهم رفت. بعید می دانم خیلی خبری باشه و خیلی مشکلی پیش بیاد. به هر حال گروه و کمیته ی من که مطلقا کمکی نکرد، مانده ام خودم و نحوه ی پیش بردن داستان.

چند روز گذشته خبری نبود جز ماندن در خانه و خوابیدن و سرفه و سردرد. مریضی کوفتی بود و هست اما گوش شیطان کر داره بهتر میشه. با این وضعیتی که دارم و بدن ناآماده و درس نخوانده و روزهای از دست رفته و ... خلاصه حسابی موضوع تراژدی دارم میشم.

تو هم این هفته - مثل هرهفته دیگه که فکر می کنیم فقط آن هفته است و بس- خیلی کار داشتی و دیشب که آمدی خانه دیگه توان ایستادن نداشتی. تازه یک سفارش هم دیروز داشتی برای تحویل که من روز قبلش با هر زحمت و سختی بود رفتم لابلاز و خرید کردم و دیروز رساندمت و تو هم با تمام خستگی و کار، اما سفارش ها را می رسانی. خلاصه که در این زندگی مشترک تو سهم آن نفر اصلی که زحمت کش و بی منت و آینده ساز هست را داشتی و داری.

خب! بریم و ببینیم که امروز و چه خواهد شد. روزها و کارها باید به جاهای بهتری برسه. این تمام نکته ی داستان هست.
    

هیچ نظری موجود نیست: