۱۳۹۴ فروردین ۱۳, پنجشنبه

روز نو، دوران نو و دیگرگون شدن

سیزده بدری بود امروز!

صبح با خواندن یادداشت رسول در فراغ داود میرزایی دوست نزدیکش شروع شد که برایم باور نکردنی بود. هر چند خیلی با هم آشنا نبودیم اما دیدن چند باره و صبحت های همیشگی رسول درباره اش که علیرغم هزار فرسخ فاصله با هم دوستی نزدیکی داشتند همیشه داود را برایم آدم جالبی می کرد. باور کردنی نبود با چنان اشتیاقی به زندگی و با تلاشی زیاد برای ساختن آنچه که ساخت از هیچ. و خدایش بیامرزد.

ظهر هم با خبر توافق اتمی ایران با ۱+۵ روز وارد مرحله و شاید دوره ای تازه شد. خوشبین نیستم اما قطعا از دیگر گزینه های مطروحه اگر نه دلپذیر اما شاید کم هزینه تر باشد - هر چند واقعا نمی دانم در دوره ای دیگر که این روزها را بازخوانی خواهیم کرد صحنه ی سیاست و جغرافیای خاک ها و مرزهای ایدئولوژیک کشورها همین گونه مانده باشد و یا نه. به هر حال شاید بعنوان مسکن اگر نه درمان این مرض طاعونی به جان مردم برای ایامی هر چند کوتاه کمی امید به خاکستری نگاهها ببخشد. بعید است که فشار از درون و به درون چندان که پیش بینی می شود قابل تمشیت و مهار بماند و بعید می دانم که روزهای خوش به واقع از راه برسند،‌ آنچنان که مردم خسته ی آن گوشه ی عالم طلبش می کنند.

به هر حال روزی بود این روز سیزده، که بدر شد.

عصر که تو از سر کار برگشتی با من که تقریبا تمام روز را پس از رساندن تو به شرکت دنبال خرید و رسیدگی به ماشین برای مسافرت کوتاه آخر هفته به همراه اوکسانا و رجیز و واگنر پشمالو به کاتج خواهیم رفت بودم و تا رسیدم خانه از ظهر گذشته بود. بعد از اینکه آمدی با هم به کوئینز پارک رفتیم و سبزه ی هفت سین زیبا و کوچکمان را کنار درخت مورد علاقه ی تو گذاشتیم گره زده به امید باز شدن گره ها از حال و روز همه.

در چند روز گذشته هم هیچ نکردم جز کمی ورزش و کمی فکر برای اینکه چگونه و چطور باید قدم بردارم که همانطور که دیشب که با هم به پیشنهاد من به ترونی رفتیم برای شادباش ارتقاء کاری تو و تیم سندی، با تاکید به این که نه شانس دوباره که آخرین گزینه و شانس و فرصتم هست، گفتم که باید شمرده و سنجیده از این پس قدم بردارم. متمرکز به سمت هدفم که شاید اساسا از ابتدا هدف گذاری درستی نکرده بودم و شاید باید که به دنبال مسیر دیگری می رفتم و هر چه و هر چه اما به هر حال کنون چنین هستم که باید و آنجایی باید بروم که خودم خواستم و تعیین کردم و حالا دیگر تقدیرم بیش از هر چیز به خودم و بازنگری آخرین و نهایی به رفتار و کردار و گامهایم بستگی دارد. گفتم که می خواهم دیگرگون شوم و باشد که خواهم شد.

 

هیچ نظری موجود نیست: