۱۳۹۴ فروردین ۲۶, چهارشنبه

ABD

ساعت ۸ شب بود که با هم از دانشگاه برگشتیم خانه. تو داری کمی استراحت می کنی چون سردرد و سرماخوردگی داری و من هم با اینکه روز طولانی و پر کار و حرفی را پشت سر گذاشتم و هنوز خیلی بی حال و مریض احوالم اما گفتم این پست را بگذارم و بعد تو را بیدار کنم که باید کارهای سفارش فردا را انجام دهی که پیش از آمدن از سر کار به سمت دانشگاه گرفته ای. هم فردا و هم پس فردا به سلامتی برای ۱۰ نفر سفارش نهار گرفته ای.

اما از امروز و روز دفاع! صبح همانطور که در یادداشت قبلی نوشتم بعد از اینکه تو با ماشین راهی تلاس شدی و من با قطار رفتم سمت دانشگاه برخلاف انتظار خیلی معطل اتوبوس شدم و با توجه به بی حالی و ضعف مفرط وقتی رسیدم دانشگاه نای راه رفتن هم نداشتم. زودتر رفته بودم تا با دیوید درباره ی کامنت هایش به مقاله هایم درباره ی دیالکتیک در سرمایه مارکس حرف بزنم اما یک دانشجوی پر حرفی در اتاقش بود و بیرون نمی آمد بیش از نیم ساعت ایستادم تا بلاخره تونستم دیوید را برای تنها همین یک نکته ببینم و بعدش راهی طبقه ی بالا شدم بابت جلسه ی دفاع. آیدین کارش تمام شده بود و نفر بعدی با سوپروایزرش در حال دفاع بود. کمی با آیدین حرف زدم و خوشحال بود از اینکه هیچ ریویژنی نگرفته و خیالش راحت شده بود. کمی درباره ی کامنتهای آنها گفت و تا نوبت من شد نگار یکی از نمایندگان دانشجوها هم رسید. قصه ای که از اول هم من باهاش مشکل داشتم. نماینده ای که هنوز امتحان جامعش را هم نداده و برای هر مقاله ای دایم از من منبع و نکته و راهنمایی می خواد حالا با توجه به ساختار احمقانه ی SPT به عنوان نماینده حق رای داره. حتی دانشجوی دیگر - سارا رودریگز- هم با اینکه این مرحله را تازگی گذرانده و کامنت هایش را فرستاده بود حرفی برای زدن نداشت و طبیعی هم هست. مثلا من چه نکته ای می توانم به پروپزال کسی که داره روی مطالعات پسااستعماری در آمریکای لاتین و تائتر بومی آنجا کار می کنه بدم. به هر حال نوبت من که شد برخلاف آنچه که انتظار داشتم جی جی و دیگران خیلی شدید انتقاد و پرسش کردند اما در نهایت حرف مارکوس، لوی و جی جی یک چیز بود که خیلی هم بی ربط نبود و خودم هم بهش متعرف بودم و کمیته ی خودم هم بهم گوشزد کرده اند اینکه: پروژه ی جذاب اما به شدت بلندپروازانه ای هست و خطر سقوط و گم شدن داره. و البته که درسته و صد البته هم همینجایی که ایستاده ام خواهم ماند چون این آنچیزی است که می خواهم انجام دهم. بهشون گفتم با حرفهایشان موافقم اما از همان تیتر تزم (نقد عقل دموکرات) تا آخرش با برنامه و سنجیده - همانطور که برایتان نوشته ام در این چهل و چند صفحه - جلو خواهم رفت. هر چند که همانطور که به آشر هم گفته ام شاید جایی در میانه ی راه - که حدس هم میزنم به این میانه خیلی سریع برسم - تصمیم بگیرم که که از بخش هایی از کار طرف نظر کنم. خلاصه که چیزی جز این هشدار در حرفها و کامنتهایشان نبود. البته موقعی که از اتاق رفتم بیرون تا مشورت کنند و ننیجه را بهم اعلام کنند فکر کردم که بخواهند حسابی رویژن بدهند (Major Revision) اما وقتی برگشتم گفتند که از نتیجه راضی هستند و بدون هیچ رویژنی به FGS فرستاده خواهد شد و تبریک گفتند بابت رسیدن به مرحله ی ABD.

دو نکته را دوست دارم بعنوان خاطره نگه دارم: یکی زمانی بود که لوی از من پرسید این همه نام و ... را آورده ای و جالب اینکه خط ارتباطی شان را دقیق هم ترسیم کرده ای،‌ بک گراند فلسفه ات چیست؟ که گفتم از سال اول دانشگاه پیش از شروع رشته ی فلسفه در کنار درسهای لیسانسم فلسفه هم می خواندم و کلاس های دانشگاهی را آدیت می کردم و بعد هم که اساسا تصمیم گرفتم از همان بیست و یکی دو سالگی بطور رسمی فلسفه بخوانم و الان هم که ۴۰ سالم هست و ... چند لحظه بعدش بی آنکه به موضوع ربطی داشته باشه جی جی گفت من از ۱۲ سالگی دارم فلسفه می خوانم و الان هم ۴۵ سالم هست. عجب موجود مفلوکیه این بنده خدا.
نکته ی دوم هم سخنی از مادر عروس بود! نگار هم خواست تاکید کنه که لال نیست و پرسید پس آیا داری میگی که The Other  همان Truth هست و فهم هرمونتیک هر کسی حقیقت همان کس هست دیگه نه؟ این بنده خدا که از رشته ی جرم شناسی راهش به این گروه افتاده و بارها هم به من گفته که چقدر برایش این مباحث غیر قابل فهم هست و منبع فارسی خواسته بهش معرفی کنم و ... چیزکی چند وقت پیش راجع به هرمونیک خوانده بود و اتفاقا هم بهم گفته بود و جز اسم گادامر نام دیگری را در این حوزه نشنیده بود اما تاکید داشت که منظور من هم از هرمنوتیک و "دیگری" و ... همان نکات گادامر هست دیگه، که گفتم نه! من از ریکور دارم استفاده می کنم و بعد هم بهش نشان دادم کجا چی گفتم و ریکور چی میگه و دلیل ارجاع به گادامر در فلان بخش چیست. به هر حال تا آخر هم معتقدم حضور نماینده ی دانشجویان در چنین جلسه ی آنهم کسی که هنوز خودش امتحان جامع نداده خیلی مسخره است. حتی اگر خودم باشم برای رای دادن به پروپوزال یک بابای دیگه!

خلاصه کارم که تمام شد با اینکه خسته و بی حوصله بودم چون فرصت استراحت و نهار گروه بود از آن چند دقیقه استفاده کردم و با حضرت جی جی کمی حرف زدم و ازش پرسیدم که شرایط من برای اسکالرشیپ سوزان مان از طرف گروه در سال آینده چیست که گفت خیلی شانس بالایی داری و حتما اقدام کن و خلاصه سعی کرد کمی حال بده مثلا.

بعد از اتمام کار رفتم و چای گرفتم و با رسول بعد از مدتی که صدایم در نمی آمد گپ زدم و بهم خبر خوش پایان و اتمام بیماریش را داد تا تو از سر کار و آیدین هم از کلاس درسش رسیدید. کمی با هم نشستیم و بعد تو راهی جلسه ی ملاقاتت با شنن شدی که قرار بود با هم آشنا شوید و شنن به عنوان عضو دوم کمیته ات کمی درباره ی پروژه ات در جریان قرار بگیره و من آیدین هم رفتیم در لونج SPT نشستیم و اون هم از مزخرفات جی جی در جلسه گفت و بعد که یکی دو نفر دیگر هم که امروز دفاع داشتند را دید و فهمید که اکثرا بدون رویژن کارشون به FGS رفته کمی حالش گرفته شد و گفت که پس ما رو مسخره کرده بودند و انگار که کلا موضوع براشون جدی نبوده. به هر حال کمی گپ زدیم تا تو از جلسه ی خوبی که با شنن داشتی برگشتی و آیدین راهی خانه شد و من و تو هم بعد از اینکه من چندتایی کتاب از اسکات گرفتم زدیم سمت نهار و شام در ترونی که از قبل هم قرارش را داشتیم. با اینکه می خواستیم حالت جشن داشته باشه اما بیحالی، خستگی و سرماخوردگی به هیچ کدممون اجازه ی این داستان ها را نداد. با این حال بد نبود و خوش گذراندیم. تو از تلاس گفتی و کمی خندیدیم از اینکه چطور جو همیشه چشمش به چای و نهار و مخلفاتی هست که سندی در جلسه ها در دستش داره و هر از گاهی هم با نگاهی ملتمسانه از تو التماس دعا داره و البته چقدر هم که سوزان بهش میرسه.

بعد از غذا راهی لابلاز شدیم برای خرید سفارش های فردا و الان هم که به پایان این نوشته رسیده ام تو در حال درست کردن سفارش ها هستی و زحمت مظاعفی که جدا از کار در تلاس می کشی.

باید به امیرحسین زنگ بزنم که رفته پیش داریوش و البته مامانم و احوالی بپرسم. فردا هم که به سلامتی تو را میرسانم با سفارش ها و بعد به لابلاز میروم برای خرید مواد سفارش پس فردا و ...

خلاصه که ABD شدم و به سلامتی قراره که تو هم در ژوئن امتحان جامعت را بدهی و در سپتامبر دفاع از پروپوزالت کنی.
      

هیچ نظری موجود نیست: