۱۳۹۳ مهر ۹, چهارشنبه

خاله فرح

جدا از هر روز سر کار رفتن تو و کتابخانه رفتن من، جدا از روال عادی زندگی که شاید و به یقین مهمترین نشانه ی زندگی ماست خبر خاصی نبود تا دیروز که مامانم زنگ زد و خواست که برای خاله فرح که بی حال است و گفت که در ICU است دعا کنیم و البته گفت که خیلی حالش بهتره و... اما دیشب که زنگ زدیم تا با خودش احوال پرسی کنیم خاله آذر تازه ما را در جریان گذاشت. امیدوارم حالش بهبود یابد چون هنوز سنی نداره و هزاران امید و آرزو برای بچه ها و نوه هایش. خیلی وضعیت بغرنج تر از آنچیزی است که مامانم روز قبل بی آنکه بخواهد ما را آشفته کند بهمون گفت. در کماست و تقریبا کارآیی بدنش بطور کامل از دست رفته. طفلک مهدی خان هم که برگشته خانه بعد از دیدن وضعیت و تماس با اورژانس خودش هم سکته کرده اما نکته ی غم انگیز داستان اینه که خاله خودش در دقایق اول که اوضاع بهم می خورد و با اینکه تنها خانه بوده توان تماس با ۹۱۱ را داشته اما تحمل کرده مبادا که مهدی خان که بر می گرده با دیدن آمبولانس و پلیس و... دم در سکته نکنه و این میشه که وضعیتش خیلی بدتر شده. گویا کبد کلا از کار افتاده و دکترها امید چندانی ندارند. حالا نمی دانیم که چطور داستان را از مادر مخفی کنیم.

ساعت ۴ بود که دیگه نتوانستم در تخت بمانم و این شد که بلند شدم. تو هم که پیش از خواب و در خواب و ... کلی گریه کردی و می دانم که چقدر خاله فرح را دوست داری و می دانم که نگران مادر هستی و می دانم که نگران سایر پا به سن گذاشته های فامیلی. دیروز سر کار که بودی و من که رفته بودم کلاس آشر گفتی که از طریق سارا با عزیز و مامانت و پدربزرگت اسکایپ کرده بودی برای چند دقیقه ای و خیلی خوشحال بودی. اما شب این داستان همه چیز را مسلما بهم ریخت.

من هم کلاس نسبتا خوبی با آشر داشتم و یکی از مقلاتی که از هورکهایمر نخوانده بودم را روز قبل تمام کردم و یکبار دیگر هم مقاله ی نظریه سنتی و انتقادی اش را باز خوانی و رفتم سر کلاس. بعد از کلاس چند دقیقه ای باهاش حرف زدم و گفت که MRP خوبی نوشته ام اما احتیاج به ویرایش گرامری و زبانی داره و وقتی گفتم که برای پروفرید - مگان- فرستاده ام و بابتش هم کم هزینه نمی کنم پرسید پروفریدت ایرانی است و معلوم شد چقدر طرف از کارش میزنه و چقدر تاثیر منفی در ذهن خواننده که آشر و دیوید هستند گذاشته. راجع به امتحان جامع باهاش حرف زدم و کمی راهنمایی ام کرد. سه ساعتی هم بعد از کلاسم منتظر ماندم تا با تری که بعد از ظهر کلاس داشت حرف بزنم که فرصت چندانی نشد. امروز هم باید یکبار دیگر تا دانشگاه بروم تا دیوید را ببینم و ازش بخواهم زودتر نمراتم را بده تا بتوانم با JJ که حالا هم مدیر گروه Social Science و هم SPT همزمان شده - کاری البته نه چندان قانونی - و به همین واسطه اصلا وقت نداره هماهنگ کنم برای امتحان COMP.

خدا همه ی مریض ها را شفاء و آسایش بده و عزیزانشان را صبر و امید بده. هرگز فکر نمی کردم که نوشته و پست ۱۲۲۱ اینگونه شود. این است زندگی که بیش و پیش از همه تو را غافل می کند. امیدوارم که به خوب و نیک به سرعت همه را و واقعا همه را از کوبانی گرفته تا هنگ کنگ از سوریه و ایران گرفته تا آمریکا همه را به امید روزهای بهتر غافلگیر کند.
 

هیچ نظری موجود نیست: