۱۳۹۳ مهر ۳۰, چهارشنبه

مهمتر از متن درس

از ظهر برگشتم خانه و عوض اینکه مجلاتی که تازه به دستم رسیده را ورقی بزنم به اتلاف وقت در اینترنت گذراندم. تو هم امشب شام با کیمبرلی قرار داری که بعد از کار با هم میروید رستوران یازده روبروی تلاس.

مدتی است که از شدت و حدت درس خواندن که تازه شروع شده بود افتاده ام. یکی از دلایلش البته عدم همکاری اشر بود برای برگزاری جلسه امتحان جامع. دیروز رفتم دانشگاه کلاس اشر که اتفاقا کلاس خوبی شد چون در آخر وقتی که اعتراض به شرح اشر از نگاه آدورنو به کارکرد موسیقی جدی یا هنر متعالی کردم که می گفت آدرنو معتقده که این هنر توسط توده قابل درک نیست و به چند نمونه از نوشته های خودش ارجاع دادم که اتفاقا تاکید می کنه دلیل روگردانی و انزجار توده از کارهای امثال شوئنبرگ و وبرن نه تنها این نیست که قابل درک نیستند که دقیقا برعکس چون قابل درکند و ما را به واقعیت خودمان - یا در مثال بکت و کافکا با حس ترسی که از کرده ی خود داریم - مواجهه و روبرو می کنند هست برای اولین بار بعد از چندین سال تجربه و درس آموزی سر کلاس های اشر دیدم که به کسی گفت حق با توست و من اشتباهم را باید تصحیح کنم و ... خیلی برایم جالب بود. نه اینکه کار من درست است و یا حتی حرف من را قبول کرد و اینکه اینگونه یک استاد با خضوع کامل نه تنها خودش را تصحیح می کند که با شاگردانش یاد می دهد که چگونه باید همواره آماده ی یادگیری و همواره نقد پذیر بود.

بعد از کلاس به دیدن JJ رفتم برای انجام کارهای مقدماتی امتحان جامع. توصیه های خوبی بهم کرد و با اینکه کلا آدمی نیست که به دل و چشم دانشجویان و از جمله من بنشیند - خصوصا بعد از اینکه با گرفتن پست ریاست دپارتمان علوم اجتماعی هم علاوه بر انجام یک عمل غیر قانونی که همزمان دو پست را نگه داشته نشان داد که هدفش از آمدن به SPT تنها و تنها نردبان کردن این گروه برای موفقیت خودش بوده- اما در مجموع ملاقات خوبی بود. شب هم با هم رفتیم فیلم The Judge  که بر خلاف فیلم Gone Girl  که یکشنبه شب رفتیم خیلی فیلم دلنشین تر و خوش ساخت تری بود. انتظارم از آخرین ساخته ی دیوید فینچر خیلی بیش از اینها بود. تو خیلی از  Gone Girl سرخورده نشدی اما از نظر من یکی از ضعیفترین کارهای فینچر بود. هر چند The Judge فیلم خوبی بود و هر دو دوست داشتیم.

قرار داشتم با خودم که از دیروز که بیست و یکم بود ورزش و آلمانی را شروع کنم. اوضاعم خرابه و هر روز هم به بهانه ای کارها را به فردا موکول می کنم. اما به هر حال از همین امروز و فردا باید آرام آرام کارهایم را نظم ببخشم و شروع کنم. فردا به سلامتی آخرین روز دوره ی مطالعاتی برای لیست COMPS خواهد بود - هر چند این دو هفته ی اخیر اساسا چیزی هم نخواندم - اما در مجموع فردا با خواندن مقدمه ی بیش از ۱۰۰ صفحه ای The Road to Political Democracy خواندن ها را تمام می کنم و از ویکند شروع به نوشتن پروپزال خواهم کرد که هم بخش عمده ی کار تو و هم کل کار خودم را بازتاب بده.

دیروز و امروز با تلفن هم کلی حرف زدم و وقتم را بابت حرف با آمریکا و پاریس و تهران گذاشتم که خدا را شکر حال همگی خوب بود و خاله فرح هم بهبود خیلی کمی پیدا کرده اما راه بسیار طولانی پیش رو داره باهاش یک دقیقه ای تلفنی حرف زدم هر چند که نمی توانست حرفی بزند و فقط به احتمال زیاد حرفهای ما را می شنید و بهش گفتم که امیدوارم حالش آنقدر زود بهبود پیدا کند که بتوانیم کریستمس دور هم جمع شویم و به دیدنش برویم.

هیچ نظری موجود نیست: