۱۳۹۳ مهر ۲۷, یکشنبه

Ralf Blechacz

آخر شب هست و من آنقدر خسته ام که هنوز فرصت نکرده ام مجلاتی که مامانت از طریق مادر آیدا فرستاده و دیشب که آنجا رفتیم و گرفتم را هنوز نگاهی کنم. دیشب تا از مهمانی خانه آیدا برگشتیم خانه ساعت نزدیک ۲ صبح بود و با اینکه از صبح زود هم بیدا شدم اما آنقدر کارهای مختلف داشتم که نشد که مجلات را تورقی کنم. حتی فرصت تماس و تشکر از مامانت هم نشد. کارهای خانه و جابجا کردن کتاب و بردن کارتون های GB و کتاب به انبار و بعد از ظهر هم که برنامه ی کنسرت پیانو داشتیم. کارهایی از باخ و بتهوون و شوپن با پیانوی Ralf Blechacz که فوق العاده بود. نوازنده ی جوان لهستانی که خیلی بعد از مدتها که امکان شنیدن موسیقی زنده داشتیم بهمون مزه داد. بعد از اینکه از کرنر هال برگشتیم با اینکه من اصرار کردم که برخلاف برنامه مون امشب سینما نرویم اما تو اصرار داشتی که برویم و چون اساسا تو خیلی اصراری به سینما رفتن نداری و اینبار تاکید داشتی که دوست داری فیلم جدید فینچر Gone Girl  را ببینی رفتیم سینما و تقریبا تازه برگشته ایم و ساعت نزدیک ۱۱ شب هست. امروز که کلا درس نخواندم. تو هم خیلی به کارهایت نرسیدی اما پروپوزال شرک را نوشتی و باز یک قدم مثبت در کارنامه ات داشتی.

تمام دیروز اما بعد از صبحانه ای که با هم در اینسومنیا خوردیم و تو مرا به ربارتس رساندی بابت دکتر دستگاه گوارش و قرار با تری و بعد از آن هم برای خرید بوت زمستانی و رفتن به سوپری که دکترت بهت معرفی کرده بود که مواد غذایی مورد نیازت را داره بیرون بودی تا بعد از ساعت ۶ که تقریبا هر دو با هم به خانه برگشتیم و بلافاصله هم رفتیم خانه ی آیدا دیدن مامانش و البته نسیم و مازیار و علی و مامانشان. شب خوبی بود اما در نهایت متوجه شدیم که آیدا زندگی در ایران را بابت راحتی اش بیشتر ترجیح میده و ساپورت های روحی و حالی ما هم به کارش نمیاد.

فردا داستان دوره ی جدید درس و ورزش و تغذیه و شروع آلمانی کلید می خوره و با کمک هم قراره که وارد یک مرحله جدیتر و بالاتر شویم به امید خدا. فردا اول هفته هست و سه شنبه هم ۲۱ اکتبر که بهترین بهانه برای جدیت به خرج دادن.
 

هیچ نظری موجود نیست: