۱۳۹۳ شهریور ۱۸, سه‌شنبه

دیر کرد پیش از شروع!

دیروز دوشنبه اولین روز رسمی دانشگاه بود. با اینکه از اتمام مقالاتم خیلی خوشحال بودم و قاعدتا بعد از مدتها باید راحت می خوابیدم اینطور نشد و از ساعت ۴ صبح بیدار شدم. بیداری نیمه شب علاوه بر فشاری که در طول روز بهم میاورد باعث بد خوابی و کم خوابی تو هم شده و خلاصه همین شد که هر دو تمام روز را خسته بودیم. تو سر کار روز شلوغی داشتی و من هم صبح رفتم دانشگاه تا گزارش بمباردیر را به دفتر آموزش تحویل بدهم همراه با نوشته ی آشر. با اینکه هنوز اول ترم هست و کتابخانه ها خلوت اما صبح اول وقت رفتم کلی میز دلخواهم را گرفتم و بعد راهی دانشگاه یورک شدم. کارم سریع تمام شد اما گرفتن یکی دو کتاب از کتابخانه ی دانشگاه و بعد رفتن به بی ام وی سر راه برگشت باعث شد وقتی رسیدم کلی دیگه توش و توانی نداشتم. علاوه بر خستگی زیاد و فشار کار شدید در یکی دو هفته ی قبل و خصوصا ویکند، راه طولانی و پیچ واپیچ با اتوبوس و قطار و کلی هم پیاده روی باعث سرگیجه و خستگی مفرط شده بود و خلاصه دو ساعتی بیشتر در کلی دوام نیاوردم و ساعت حدود ۲ بود که برگشتم خانه.

تمام روزم را از دست داده بودم. البته از اینکه کارم را تمام کردم و می توانستم کمی استراحت کنم خوشحال بودم اما وقتی هم آمدم خانه نه استراحتی کردم و نه کار مفیدی. خلاصه جز رفتن به آرایشگاه هیچ کار بخصوصی نکردم تا تو هم خسته از سر کار برگشتی. شب اما یک فیلم خوب دیدیم. استخوان و زنگار با بازی هنرپیشه مورد علاقه تو کوتیار. مدتی بود که می خواستم این فیلم را بگیرم و نشده بود.

امروز اما بعد از اینکه با هم صبحانه خوردیم - تو که رژیم خیلی مخصوصی داری و تقریبا هیچ چیزی نمی تونی بخوری برای چند ماه و پس از آن هم لبنیات و گلوتن ممنوع و گوشت و الکل و شکر و بعضی از میوه جات و ... هم خیلی محدود - تو رفتی سر کار و من هم آماده رفتن به کلی بودم که دیدم مگان مقاله ی سرمایه را فرستاده. تصحیح مقاله در کلی تا ظهر وقت گرفت و بعد از اینکه خواستم بشینم پای مقاله خوانی برای امتحان جامع متوجه شدم کمرم داره سیگنال بدی میده. از همان دست سیگنالها که پیش از آن درد و گرفتاری جهنمی دو ماه در انتهای سال قبل و ابتدای آن داشتم. خلاصه که حسابی فکرم را بهم ریخت. نتونستم درس بخوانم و بعد از اینکه دیدم داره جدی میشه برگشتم خانه و کمی نرمش مخصوص کردم اما می دانم که باید داستان را جدی بگیرم اول سال درسی جدید که دوباره گرفتارم نکنه.

ساعت ۷ عصر هست و تو هنوز سر کاری. دلیلش هم کار زیاد این چند وقت و البته جلسه آخر وقتی است که با سندی داری چون فردا را مرخصی گرفته ای برای اینکه با هم به جلسه ی TA ها برویم که به هر حال باید خودی در آنجا نشان دهی. عصر هم تو می روی خانه ی نسیم و مازیار که البته با علی برای سایت GB قرار داری. من هم بعید می دانم همراهت بیام چون این دو روز را اساسا درس نخواندم و شروع نشده از برنامه ام عقبم.

با تمام این داستان ها باید بگویم که روحیه ی من و به واسطه اش روحیه ی تو خیلی خوبه. خوشحالم که با یک انرژی فراتر از توانم و یا غیر معمول در تاریخ شخصی ام توانستم کار مقالات را یکسره کنم و امیدوارم بتوانم در چند سال آینده همینطور پیش بروم و بار داستان دانشگاه هر دو را به خوبی تحمل کنم.

منتظرم تا بیایی سمت خانه که قرار هست برویم و برای جودیت یک کادوی کوچکی جهت تشکر بابت کاری که در تابستان برایت کرد و بی آنکه دانشگاه بروی GA ات را گرفتی تهیه کنیم. اما هنوز سر کاری و سخت مشغول تلاش برای ساختن این زندگی زیبا که تماما به وجود تو استوار است و بس.

هیچ نظری موجود نیست: