۱۳۹۳ شهریور ۲۷, پنجشنبه

کارها زیاد اما روی روال

پس از مدتها با لپی آمده ام کرما. گفتم تا کارم راه بیفته و برگردم دوباره به کتابخانه یک پست اینجا بگذارم و از این چند روز بگم که روزهای مفید و شلوغی بود. دوشنبه شب بعد از اینکه من رفته بودم و روغن ماشین را عوض کرده بودم و برای سفارش GB سه شنبه صبح تو از نان فروشی نزدیک بی ام وی دو جعبه اسکون هایی که می خواستی را گرفتم و تو هم از سر کار به لابلاز رفته بودی برای خرید نان های ساندویچ آمدم دنبالت و از وقتی رسیدیم خانه تا حدود ۱۲ شب سر پا بودی و داشتی ساندویچ ها و میوه ها را درست می کردی. سه شنبه صبح زود هم بیدار شدیم و کارها را انجام دادیم و تا من ظرف ها را در ماشین چیدم و تو آمدی و راهی تلاس شدیم ساعت هنوز ۸ نشده بود. بعد از اینکه تو رفتی تا سریع صبحانه را تحویل بدهی و من برگشتم کتابخانه تا بعد از ظهر که از غذاها آنقدر تعریف کرده بودند و همگی حسابی راضی بودند خستگی در تن هر دو بود. تا اینجا که هر کسی که سفارش داده - با اینکه تو اساسا نه تبلیغ کرده ای و نه فعلا به دنبال افزایش کار هستی - خیلی راضی بوده و گفته که باز هم می خواهد در مراسم بعدی تو به GB سفارش بدهند.

دیروز چهارشنبه هم پیش از ظهر آمدم دنبالت و با هم رفتیم دانشگاه تا زیر فرم ساعت تدریس را که کمرون یادش رفته بود هفته ی پیش بیاره امضاء کنیم. تا رفتیم و تو را دوباره به شرکت رساندم و خودم برگشتم کتابخانه ۴ ساعت مفیدم را از دست داده بودم. همین شد که دیروز هم مثل چند روز گذشته نزدیک به ۹ ساعت روزانه در کتابخانه هستم. با اینکه نه قصد دارم اینگونه ادامه دهم و نه می توانم چون ورزش و آلمانی خواندنم را به محاق برده اما این مدت که موتورم روشن شده نمی خواهم تنبلی کنم.

امروز صبح هم مگان مقاله وبر را فرستاده بود و از صبح که رفتم کتابخانه تا یک ساعت پیش داشتم تصحیحش می کردم. کار بدی نشده. به توصیه ی تو بجای اینکه امروز بروم دوباره دانشگاه تا برسونمش دست تری تصمیم گرفتم بهش ایمیل بزنم و ببینم اگر امکانش باشه امشب یا فردا همین حوالی باهاش قرار بگذارم و تحویل بدهم. از آنجایی که ویکند را به سلامتی راهی کاتج هستیم با سمیه و جمیز که خودشون میایند و بانا و ریک که با ما خواهند آمد باید هر طور شده فردا مقاله را به دست تری برسونم.

اما دلیل اصلی که اینجا هستم بجای کلی در این لحظه بردن ماشین به کارواش بود که گفت یک ساعتی طول میکشه. در طی این مدت گفتم بیام و یک قهوه ای بزنم و جشنی بابت اتمام برگه هایم بگیرم و برگردم به کتابخانه که دارم به شدت برای امتحان جامع منبع های لازم را شناسایی می کنم. با اینکه مثلا کارم به ریکور و گادامر و فروید خیلی ربطی پیدا نمی کنه اما درباره ی اینها هم دارم می خوانم تا زمانی که لیست تو را می خواهیم تنظیم کنیم دستمان بازتر باشه.

تو هم امروز با سندی جلسه ی مفصلی برای تنظیم کارها و حجم وحشتناکی که پیدا کرده اند داری و عصر هم برای پوستت می روی کلینیک. وضعیت مزاجی و کلا جسمی ات از زمانی که این رژیم جدید که بخشی از آن دایمی خواهد بود را گرفته ای خیلی بهتر شده اما نگرانی من از اینه که کلا حجم مواد مفیدی که بدنت خصوصا در آغاز زمستان سخت اینجا نیاز داره کم شده. خصوصا زمستان امسال که از حالا که نیمه ی سپتامبر هست هوا را به ۱۵ و کمتر از آن رسانده است.

فردا به دانشگاه برای تدریس کلاسهایمان خواهم رفت و تو هم بعد از کار می خواهی وسائل و بار سفر کوتاه آخر هفته را ببندی.
 

هیچ نظری موجود نیست: