۱۳۹۳ مهر ۱, سه‌شنبه

بی خبر آمدن و رفتن

اول ماه مهر هست و جزو اولین ماه مهرهایی که نسبتا از شرایط درسی ام راضی ام البته اگر قرار باشه نسبت به تمام فرصت ها و کارهای از دست رفته و نکرده فکر نکنم. برای نهار از کتابخانه برگشته ام خانه و گفتم قبل از رفتن دوباره به کلی یک پست کوتاه اینجا بگذارم. تو سر کار هستی و این دو روز خیلی فشار کاری و بد وادو زیاد داشته ای. من هم دیروز نسبتا با کمر درد شدید روز را در کلی سر کردم و البته درس هم خواندم و امروز که اوضاعم بهتره با اینکه قصد داشتم برای کلاس آشر به دانشگاه بروم ماندم کتابخانه و درس خواندم که خیلی هم چیزی عایدم نشد.

عصر با علی برادر نسیم قرار دارم که می خواهد بابت یکی از درس هایش درباره ی تاریخ دوره ی ملکه ویکتوریا مشورت بگیره و البته من هم باهاش بابت موبایلم کار دارم. تو هم که بعد از برگشتن خانه می خواهی به ورزش بروی و شب هم باید یک فیلم مستند به اسم Watermark ببینیم.

قرار بود این چند شماره مجله ای که مامانت زحمت کشیده و خریده را بدهند بابای کیارش بیاره و از شهر خودشان پست داخلی کنند که بی آنکه به مامان و بابات زنگ بزنه - مثل وقتی که میره ایران - سرش را انداخته پایین و راهی اینجا شده. پرسیدم تو از کجا فهمیدی گفتی که بهت زنگ زده که من الان در فلان قسمت فرودگاه هستم لطفا زنگ بزن و به سارا بگو. گفتم چرا از کیارش نمی خواهند کارهایشان را انجام بده - مثل تمام کار پرونده ی کانادا که تو از استرالیا دنبال کردی در حالی که آقازاده شون در لندن داشت علف میزد یا تمام پیگیری هایی که هر بار ده مرتبه باید برای بلیط هاشون بکنی و یکبار که به کیارش گفتی گفت من حوصله ندارم - خلاصه که این هم از این.

آیدا که قرار شده با بچه هایش بماند اینجا و احتمالا مامانش یکی دو ماه دیگه میاد و آن وقت شاید بشه که زحمت آوردن مجلات را به پری خانم داد. داستان آیدا و آریو هم به جاهای نامناسب کشیده و فعلا اینطوری از هم جدا شده اند تا ببیند که چطور داستان پیش میره.

خلاصه که روزها به کار در تلاس و کتابخانه و شب ها هم به در کنار هم فیلم مستند و یا گپ زدن می گذرد و خدا را شکر همه چیز خوبه فقط مانده اضافه کردن ورزش روزانه برای هر دومون و تغذیه ی سالمتر برای من و البته زبان آلمانی.
 

هیچ نظری موجود نیست: