ساعت ده و نیم صبح هست و تازه به کلی رفتم و میزی که اغلب پشتش می نشینم پر شده بود و جای دیگری برای خودم پیدا کردم و آمده ام کرما. تو هم تقریبا تازه رسیده ای سر کار. دلیل این تاخیر هم نخوابیدن ما بود دیشب که در واقع خواب و بیدار منتظر تلفن مامانت از بیمارستان و وضعیت آنژیوی بابات بودیم. سحر بود که زنگ زد و صدای خودش که خیلی خسته بود و بابات هم خدا را شکر خوب و البته بعد از چند ساعت بستری در اتاق عمل خیلی نای حرف زدن نداشت. اما سه تا از رگهایش که تا نزدیک به ۹۵ درصد بسته شده بود را باز کرده اند و دو تا فنر بلند هم در دوتا از رگها گذاشته اند و آن یکی هم که از سالها پیش آنجا بوده را تنظیم دوباره کرده بودند.
خلاصه که خدا را هزار مرتبه شکر به خیر گذشت و خیالمان راحت شد. خصوصا تو که سالهاست نگران وضع قلب آنها بودی.
دیروز هم هر دو تا خیلی دیر وقت خانه نیامدیم و همین باعث شده که هر دو خیلی خسته باشیم. اما روحیه مون خوبه. امروز و فردا باید برگه های بچه ها را تصحیح کنم که اصلا حوصله اش را هم ندارم اما شاید بهترین وقت اتفاقا همین دو روز باشد که کمی از فشار و خستگی فکریم کم کند. تو هم که گرفتار کار و البته به فکر نوشتن پروپوزال اسکالرشیپت هستی. دیروز سندی در واکنش به حرف روز گذشته ات که ناخودآگاه گفته بودی که دانشجوی دکتری هستی بهت گفته بوده با اینکه کاملا متوجه هست که چرا بهش در روز مصاحبه نگفتی اما مهم میزان تعهد و کارآیی توست که بسیار فراتر از تمام اعضای تیمش هست و از آن مهمتر اینکه خیلی به همکاری و داشتن تو افتخار می کند. البته که باید هم بکند. تو تنها تحصیل کرده ی واقعی در آن جمع هستی و جدای خود سندی که دو تا فوق داره اکثرا لیسانس هم ندارند و بیشتر از همین مدارک دوره ای گرفته اند. به همین دلیل باید با به فکر پیشرفت و تغییر موقعیتت در آینده باشی. چیزی که به احتمال زیاد توسط سندی هم به شدت حمایت خواهد شد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر