امروز صبح با اینکه روز خانواده هست و در تقویم روز تعطیل محسوب میشه اما سندی بهت ایمیل زده بود که میروی سر کار یا نه و خلاصه معلوم شد که همانطور که تو دیروز گفتی تلاس تعطیل نیست. اما از آنجایی که با سحر، پویان و هستی، مازیار و نسیم قرار برانچ در درک هتل داشتیم مرخصی گرفتی و امروز را نرفتی سر کار.
تقریبا تازه از برانچ که تا ساعت ۲ نشسته بودیم برگشته ایم. سحر را به خانه رساندیم و سر راه با پیشنهاد تو برای مامان آیدین پماد پلیسپورین از داروخانه گرفت تا امروز به یکی از دوستانشان که راهی ایران هست برساند. بعد از اینکه سحر را رساندیم چون قرار بود که برنامه ریزی ورزشی، تغذیه ای، درسی و تفریحی کنیم آمدیم کرمای دانفورد و با اینکه دل درد گرفتیم از این همه چای و قهوه ای که خورده ایم اما حرفهای مفیدی زدیم.
الان هم تو داری با لپتاپ تلاس چندتا کاری که باید انجام بدهی را و سندی را در جریان قرار دهی انجام میدهی و من هم گفتم از وقت استفاده کنم و پست امروز و دیروز را بگذارم.
کار بخصوصی برای امروز نداریم و احتمالا کمی به کارهای شخصی و خانه خواهیم رسید و از فردا هم که تو به سلامتی کار و شرکت را داری و من هم درس و کتابخانه را.
اما دیروز! روز خیلی خوبی بود. با اینکه این چند روز تو تماما سر درد داشتی و دیروز تقریبا تمام روز با میگرن طی کردی. اما روز خوبی بود.
بعد از اینکه دوتایی با هم برای صبحانه رفتیم کافه ای فرانسوی جدید به اسم نوف که همان شماره ی پلاکش بود و حرفهای قشنگی زدیم و خوش گذراندیم و در راه برگشت با تهران حرف زدیم به خانه آمدیم و تو قرص خوردی که کمی بخوابی تا سر دردت تخفیف پیدا کند و من رفتم کلی و چند ساعتی درس خواندم اما کمرم خیلی اجازه ی نشستن نمی داد. به هر حال سه ساعتی نشستم و کمی کار کردم اما خیلی پیشرفتی نداشتم چون بابت استراتژی درسی و نوشتن مقاله ام گیج شده ام. اما به هر حال به نتیجه ای رسیدم که بد نبود و احتمالا بخش بخش روی سرمایه متمرکز خواهم شد و درباره ی دیالکتیک خواهم نوشت.
ساعت ۵ و نیم که آمدم خانه تو تازه بیدار شده بودی و حالت خیلی بهتر بود. من کمی ورزش کردم تا شب در سالن سینما بابت نشستن ممتد تمام روز از کمر درد بی تاب نشوم. شب رفتیم فیلم گلوریا از کشور شیلی که نامزد اسکار هم هست و بد نبود. البته تو بیشتر دوست داشتی و بخشی از دلیلش مربوط به موضوع داستان بود. به هر حال بعد از دیدن این چند فیلم واقعا جای گذشته ی فرهادی در میان این ۵ فیلم خالی است و با اینکه گفته می شود زیبایی بزرگ جایز خواهد برد اما به نظر من و تو شکار از دانمارک خیلی خیلی فیلم بهتری است.
دیشب با مادر و شب قبل با مامانم حرف زدیم. مامانم خیلی بابت خانه ای که به سلامتی گرفته خوشحال هست و خاله فرح و مهدی خان هم خیلی سعی کرده اند که تشویقش کنند و کمک فکری بدهند. خدا را شکر این طور که به نظر میرسه دوره ی بهتری را بعد از این همه سال و شاید بتوان گفت برای اولین بار در زندگی اش خواهد داشت به سلامتی. مادر هم خوب بود و البته خیلی دلش برامون تنگ شده و به قول تو امیدواریم که هر چه زودتر داستان پاسپورتها درست بشه تا بتوانیم راحت برویم و بهش سر بزنیم.
خب! روز آخر این لانگ ویکند- که از طرف شرکت شما به رسمیت شناخته نمی شود- بود و خیلی خوش گذشت. با اینکه بر خلاف برنامه ها نه کاتج رفتیم و نه بیرون از شهر و نه هیچ کار بخصوصی کردیم اما دو تایی با هم و در کنار هم خیلی خیلی به آرامش و خوشی لحظات را گذراندیم و خدا را شکر می کنم که اینقدر از در کنار هم بودن و با هم بودن لذت می بریم و در واقع بی آن نمی توانیم که زندگی کنیم.
خداوند همانطور که تو دیشب قبل از شروع فیلم در سالن بهم گفتی این نگاه و نفس و عشق را برایمان جاودان کند.
آمین!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر