دوباره کمر درد آمده سراغم. می دانم برای خودم هم باور کردنی نیست که با این همه رعایت- که البته احتمالا روش درستی را ندارد- دوباره کمتر از یک ماه درگیر کمر درد شده ام. البته خدا را شکر به بدی و سختی دفعه ی قبل نیست که وحشتناک بود. اما این بار هم کار راحتی ندارم. دیروز صبح بعد از اینکه تو مرا به کرما رساندی و رفتی سر کار رفتم کلی و نهایتا تا ساعت ۳ دوام آوردم و دیگه از شدت کمر درد نمی تونستم ادامه بدهم. بخشی از یاس هم بابت دور افتادن کلی از متونی بود که قبلا خوانده بودم. به هر حال ساعت ۷ که تو آمدی رفتیم و کمی آرام روی تردمیل راه رفتیم و با اینکه امروز هم نرمش نسبتا مفصلی کردم اما دردم بیشتر از دیروز همین موقع هست. خلاصه که داستانی است که احتمالا باید تا آخر عمر باهاش سر کنم.
مامانم به سلامتی پولی که فرستاده بودیم را گرفته و الان که ساعت ۶ و نیم صبح آنجا و ۹ و نیم ماست راهی مسافرت به سانفرانسیسکوست تا رضا بیاد و از ایستگاه قطار برش داره و برود و آپارتمانی که قرار هست به سلامتی اجاره کند را ببیند. خدا را شکر که قیمتش خیلی خوب و مناسب خواهد بود و از آن مهمتر از این شکل زندگی که در لس آنجلس داشت راحت میشه که سرویس محض به مفت خور اعظم و البته یک به دوهای روزانه با مادر بود.
صبح تو را به شرکت رساندم و بعدش رفتم کتابهایی که باید به ربارتس پس می دادم را تحویل دادم و ماشین را خانه گذاشتم و میزم را در کلی گرفتم و حالا هم برای صبحانه آمده ام کرما و بعد از این پست میروم سر کار و درس. یکی از دلایل اصلی کمر درد دوباره ام نشستن یک بند روز شنبه و یکشنبه در صندلی های خشک ربارتس و کرمای دانفورد بود برای تمام کردن مقاله. با اینکه مقاله تمام شد اما کمر درد شروع. باید راعایت کنم و حواسم بیشتر باشه چون هم تحرکم خیلی کم شده و هم دردم زیاد. تو هم که حسابی بابت وضع من ناراحتی و حق هم داری. می دانم که من در شرایطی که تو مثلا میگرن داری چه حالی میشم و نمی خواهم این داستان دایمی من برای تو باشد.
خب! باید هر طور شده بدون بهانه حداقل روزی چند ساعت درس بخوانم تا این روندی که شروع کرده ام دوباره با بهانه ی کمر درد بهم نخوره. تو هم که به سلامتی امروز بازخوانی مقاله را تمام می کنی که می گویی خیلی مناسب و خوب نوشته شده و از نظر محتوا هم هر دو مطمئیم که حتی تری هم در این زمینه چیزهایی یاد خواهد گرفت.
امروز چهارشنبه هست و فردا شب با رزوری که تو از قبل کرده بودی- و آن موقع فکر می کردیم پولش را خواهیم داشت- قراره برای وینترلیشز به رستوارنی برای شام برویم. من تصمیم دارم برای تو عطری که دوست داری را بخرم- به مناسبت ولنتین که البته هیچ وقت چیزی برای هم جز همان گل و شکلات نگرفته ایم- با اینکه تمام پولی که الان دارم تقریبا معادل همین مبلغ میشود اما این تصمیم از قبل گرفته شده و می دانم که همه چیز درست خواهد شد.
خب! بر گردم سر کارم و کلی و سرمایه و مارکس که بی نظیره، بی نظیر!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر