۱۳۸۸ آذر ۲۱, شنبه

معاینه با خودکار


یکشنبه ساعت حدود 3 و نیم بعد از ظهره و من تازه الان رسیدم دانشگاه. هوا برای این موقع سال خوبه. آفتاب داغه اما نسیم خوبی هم داره. تا دو ساعت پیش با هم سه نفری در "بدمنرز" بودیم برای "برانچ" و واقعا هم صبحانه و نهار با هم بود. البته مامانت چون می خواست بره استخر چیز زیادی نخورد، اما من و تو با هم یک "بیگ برکفست" نصف کردیم. بعدش هم شما دوتا رفتید سمت برادوی و من هم کتابفروشی های گلیب را بالا و پایین کردم. دوتا کتاب نسبتا بی ربط هم خریدم. یکی از مرلوپونتی که نمی دونم اصلا روزی خواهم خواند یا نه و یکی هم مجموعه ای از مارکس چاپ پنگوئن که خیلی غنی نیست اما با اینکه اکثر کارهای مارکس حتی در کتابخانه های عمومی هم پیدا میشه و روی اینترنت هم فرواونه اما داشتنش لازمه.

تو هم الان با مامانت رسیدین خونه و همین الان بهم زنگ زدی که مامانم کمی قلبش درد گرفته بود تو برادوی و فعلا اومده خونه تا بعدا بره. گفتی که مدارک عدم سوء پیشینه ی پلیس استرالیا هم اومده. خب یک قدم به جلو.
نمی دونم اصلا هفته ی پیش نوشتم یا نه که وقتی تو پنج شنبه بود فکر کنم زنگ زدی که ببینی چرا هنوز نرسیده، علی رغم اینکه می گفتن کمتر از یک هفته طول میکشه بهت گفته بودند چون برای پلیس استرالیا هم باید جداگانه اثر انگشت بدهید. یک جا و یک کار اما دو مرتبه، به این می گویند بورکراسی که به قول وبر در ذات و کنه مدرنیته است. خلاصه بدو بدو بعد از اینکه تو دو ساعت از سر کار با ده جا صحبت کردی و بلاخره با کلی منت بهمون گفتند همین الان بیان رفتیم و دو ساعتی را برای یک اثر انگشت دادن ساده معطل نشستیم و وقتی برگشتیم من سر دردی داشتم که کم نظیر بود و واقعا از پا انداختم.

حالا خدا را شکر که تموم شد این قسمت. فردا صبح باید برای آزمایشات پزشکی ویزای استرالیا بریم دو مرتبه کلینیک که این در طول چهار سال چهارمین باره. یک بار ایران - با اون داستان خنده دار چک آپ دکتره در بیمارستان ایران مهر که با خودکارش پایین تنه ی من را معاینه می کرد و من و تو که ناشتا هم بودیم بعدش رفتیم برای اولین بار از شدت گرسنگی سر ظهر من لی لی پوت و شیر کاکائو خریدم و گوشه ی مغازه ایستادیم و خوردیم و ملت من و تو را مثل کسانی که از قحطی آماده اند نگاه می کردند.

پس فردا، سه شنبه هم باید برای معاینات پزشکی سفارت کانادا به سلامتی بریم. شبش هم که اندرو و لیزی قراره بیان پیشمون. بابات هم به سلامتی پنج شنبه یا چهارشنبه میاد. جمعه هم مراسم فارغ التحصیلی تو هست. تا سه شنبه که مامان و بابات به سلامتی بر می گردند هم با آنهاییم و امیدوارم خیلی به همگی خوش بگذره.

دیشب فیلم رودخانه ی یخ زده را دیدیم که خوب بود و بعد از مدتی فیلم نسبتا بهتری دیدیم. برای امشب هم سر راه فیلم سرپیکو و مرگ دستفروش را گرفته ام که با ابنکه قدیمی هستند اما تا حالا ندیدیم شون. خب برم سر کارهام. باید ظرف این هفته هم وسایل مون را از آن ساختمان PGARC بیارم، هم برای جان یک پروپزال جدید بنویسم و بگم که چی کار می خوام برای ادامه ی تزم بکنم. هم اگه رسیدم و تا دیر نشده آن مقاله ی نشانه شناسی 16 آذر و دولت کودتا پس از شش ماه را بنویسم.
تو هم که باید طرح "بوک چپترت" را آماده کنی و برای نوشتنش آماده بشی. کمتر از چهار هفته ی دیگه باید به ناشرت در انگلیس تحویلش بدی.

هیچ نظری موجود نیست: