۱۳۸۸ آذر ۲۰, جمعه

شرایط و روحیه ی متفاوت


دیروز عصر برای اینکه بخصوص حال تو را بهتر کرده باشم سر راه رفتم استخر و به مامانت که تو آب بود گفتم زود بیاین بریم خونه تا شب سه تایی با هم بریم بیرون و کمی حال و هوا عوض کنیم. گفت تا بشینی یک قهوه ای بخوری اینجا آمدم بیرون. گفتم نه من میرم خونه چون باید مقاله ام را بفرستم برای یکی از این مجلات دانشگاهی اما شما زود بیا تا بریم. گفت الان میام. ساعت پیش از 8 شب بود.

آمدم خانه و با هم نشستیم و مقاله را فرستادیم و کمی حرف زدیم. تو شروع کردی به اظهار ناراحتی از خودت که خیلی بی تحمل و بی حوصله شدی و من هم امسال را برایت مرور کردم که سختترین سال و پرفشارترین سال زندگی مون بوده. البته خبرهای خوب درسی هم بطور بسیار دلخوش کننده ای داشتیم اما از همان ژانویه بگیر تا الان که آخر ساله به ترتیب اینها را داشتیم- تازه تا جایی که من یادمه: تغییر مقطع درسی من با هزار اما و اگر، مصاحبه ی قاعدتا بی مورد اما بسیار مورد دار سفارت کانادا، داستان نوشتن پایان نامه ی تو، داستان کار کردن تمام وقت تو، یک ماه مهمان داری از بیتا، داستانهای ایران، باز هم مصاحبه ی سفارت کانادا با من، از نیمه ی آگست تا حالا هم مهمان داری، جواب رد به اسکالرشیپ تو و از همه مهمتر به لحاظ زندگی داخلی مون تصمیم برای رفتن به کانادا یا ماندن در اینجا، مهمترین و تاثیرگذارترین مسئله ی عمومی هم داستان های ایران بوده. بنابراین شرایط مون طبیعی نبوده و اوضاع مون عادی نیست که بخواهیم خودمان را با شرایط گذشته ی خودمون قیاس کنیم. خلاصه اینکه سعی کردم کمی حالت را بهتر کنم.

البته تاثیر داشت و کم هم نه، اما مامانت به جای ساعت 8 شب که قرار بود بیاد ساعت ده و نیم آمد و عملا رفتن بیرون و کمی هوا خوری منتفی شد. من خیلی اصراری نداشتم و بیشتر بخاطر تو و خودش و عوض شدن فضا بود. تو کمی باهاش حرف زدی که پس چرا اینطوری کردی که اون هم گفت خب حالا بریم و من دلم نیومد زود بیام خونه. عجب!

امروز صبح سه تایی رفتیم صبحانه بیرون کافه دندی و بعدش شما رفتید به D.F.O و من هم آمدم دانشگاه تا حالا که ساعت نزدیک 7 عصره و دارم جمع می کنم تا بیام خونه. درسی نخوندم و بیشتر به سایت چرخی و اخبار خوندن و بازی گذشت. مقاله ای از کمبریج کامپنیون هگل به اسم "Hegel and Marxism" دست گرفتم که خوش خوانه. امروز می خواستم تمومش کنم که افتاد به فردا.

خب! دارم میام پیش تو عزیز دلم. فکر کنم مامانت رفته باشه استخر و تو هم قرار بود کمی گردگیری خانه را بکنی و بعدش هم بری حمام. فردا باید برم ساختمان قبلی PGARC تا وسایل باقی مونده ی خودمون را از آنجا بیارم. کمی کتاب و مقاله داریم و احتمالا چند تا خنزر پنزر. لپ تاب دنی هم که نزدیک دو ساله تو کمد اونجا داره خاک می خوره.

هیچ نظری موجود نیست: