۱۳۸۸ فروردین ۹, یکشنبه

فصل دوم

همین حالا که ساعت نزدیک به 3 بعد از ظهر هست رسیدم PGARC. البته از صبح آمده بودیم دانشگاه ولی نشستم تو یکی از کافه های دانشگاه و فصل دوم تز تو را خواندم تا نظرم را برایت بنویسم و با هم یک بخش هایی از آن را کوتاه کنیم. هنوز مقدمه و نتیجه گیری را ننوشتی دو هزار لغت زیاد داری.

شنبه و یکشنبه را در خانه ماندیم به غیر از صبحانه خوردن که برای هر دو روز زدیم بیرون. شنبه را که نوشته ام رفتیم "کوردیال" یکشنبه را بعد از جاروی خانه و گردگیری رفتیم با لپ تاب تو و کتاب من به "چینکوئه". من نان موز با قهوه خوردم و تو برای اولین بار یک سفارش جدید دادی که عالی بود: نان انجیر و گردو با خامه.

دو ساعتی نشستیم و کار کردیم. بعد هم که برگشتیم خانه باز درس خواندیم. من بلاخره تا ساعت 5 که قرار ریدینگ گروه را داشتم برای اولین بار متن هفته را تمام کردم. هر چند خیلی چیزی دستگیرم نشد. واقعا فلسفه خواندن به زبان خارجی سخته. از آن بدتر تمرکز روی متون ترجمه شده از زبان سوم. به هر حال این حوزه ی مورد علاقه و بابا درآرمه.

قبلش نیک زنگ زد که نمی تونه بیاد و وقتی هم که هریت آمد گفت شب قبلش نخوابیده و ترجیح می داده که نیاد چون متن را هم درست نخوانده. اما همانطور که بعدا بهش گفتم حداقل برای من که خیلی جلسه ی مفیدی شد و خیلی از مشکلات متن را فهمیدم و تازه دستگیرم شد که برای خود اینها هم که امکان خوندن متن را از زبان آلمانیش هم دارند، یک جاهاییش قابل درک نیست. خب! پس همه نمی فهمیم، البته با درصدهای مختلف.

سر شب با ایران و داود برای تبریک عید حرف زدیم و تو تا دیر وقت داشتی کار می کردی. آخر شب که خواستیم بخوابیم واقعا خسته بودی. اما به هفته ی دیگه این موقع که فکر می کنیم خیلی فضامون عوض میشه. امیدوارم که همه چیز همانطور که انتظارش را داریم پیش بره و بعد از تسلیم و تحویل تزت هم استراحت فکری مناسبی بکنی. البته قراره که کلاس فرانسه و احتمالا یک کلاس یوگا یا همچون چیزی هم بری.

تازه با هم نهار خوردیم. خوراک گوشت که تو دیشب درست کردی. بعدش هم برای اینکه بپرسی از کجا می تونی فرم دعوت نامه برای مامانت و جهانگیر بگیری رفتیم مرکز دانشجویی و قرار شد سر وقت بیای دنبال کارهای دعوتنامه ی آنها. صبح هم قبل از آمدن با مامانم حرف زدیم که گفت چند روز گذشته خیلی درگیر کارهای دندونش بوده و حتی کار به جراحی لثه و ... هم برای دندون کاشتن کشیده. جالبه که تو فامیل ما کسی به کسی خبر نمیده که مثلا اوضاع و احوال من چطوره تا اینکه خودت پیگیر بشی و بپرسی. درست برعکس فامیل شما.

هیچ نظری موجود نیست: