۱۳۸۸ فروردین ۷, جمعه

روزهای سخت و پایانی

امروز شنبه هست و من بعد از ماهها برای اولین بار در روز تعطیل آمده ام PGARC. دلیلش هم اینه که تو در هفته ی آخر کارت هستی و به سلامتی دوشنبه ی بعدی - نه پس فردا- یعنی 6 آوریل باید تزت را تحویل بدی. خیلی سرت شلوغه و فکر کردم شاید بد نباشه تا هم من اینطوری کمی درس بخوانم - فردا ریدینگ گروه را با هریت و نیک دارم- و هم تو با آرامش و سکوت بیشتر به کارهات برسی.

وقتی آمدم دیدم که بیتا هم اینجاست و گویا ناصر هم به عنوان "توتور" برای چند جلسه شاگرد گرفته. واقعا روحیه ی قوی و مثبتی داره و من مطمئنم که بسیار جای پیشرفت بیشتری را خواهد داشت.

دیروز که جمعه بود صبح بعد از اینکه تو به خاطر خستگی فکری دیرتر از معمول بیدار شدی و من هم دیرم شده بود، کمی با بی حوصلگی خداحافظی کردم و آمدم بیرون. البته دلیل دیگه ای هم داشت و اون اینکه گفتی برای خرید دستمال کاغذی و یکی دو چیز دیگه باید به فروشگاه هم برم. از آن جایی که شب قبلش بعد از کلاس فرانسه بهت زنگ زده بودم که چی برای خرید لازمه و چندتا چیز گرفتم و باز امروز باید برای خرید به برادوی می رفتم کمی هم دلخور شدم، چون کارهام کاملا عقب افتاده و بعضی از این عقب افتادگی ها اجتناب پذیره. به هر حال اول رفتم خرید و بعد آمدم دانشگاه و تا نشستم سر درسم و با تو حرف زدم که رسیده ام و تو هم به کارهات برس و... ، ساعت شد 12 ظهر.

عصر هم نشستم فصل اول تزت را که تئوری کار هست را خواندم و مطمئن شدم که کترین کتاب "دگرگونی ساختاری حوزه ی عمومی" را یا نخوانده یا اصلا نفهمیده. البته با توجه به اینکه رشته و نوع نگاه ما با هم در این موارد فرق می کنه همانطور که بهت هم گفتم برای تز فوق لیسانس و رشته ای غیر فلسفه در مجموع فصل خوب و قابل دفاعیه.

برای اینکه توصیحات دقیقتر و بهتری بهت بدم و چند تغییر لازم را بهت پیشنهاد کنم بعد از اینکه سر شب آمدم خانه با هم برای اینکه تو هم از پشت میزت بعد از چند ساعت بلند بشی رفتیم دندی و یک شام مختصر خوردیم. توضیحاتم چند ساعتی طول کشید و در حین کار متوجه شدم دارم نگرانت می کنم در حالی که فصل خوبی نوشته ای. اما گفتی که نه این طور نیست. هم کمی خسته ای و هم به هر حال استرس داری و هم البته دوست داشتی چیز دندان گیرتری آماده می کردی.
به هر حال به این نتیجه رسیدی که این توضیحات را در نتیجه و فصل آخر اشاره کنی که به نظرم راه حل خوبی آمد.

امروز صبح هم اول با مادر حرف زدیم بعد رفتیم پایین ساختمان کافه "کوردیال" تا صبحانه ای بخوریم هم مناسب به لحاظ اقتصادی و هم نزدیک خانه تا در وقت صرفه جویی کرده باشیم. حالا هم که من اینجام و تو در خانه داری به سلامتی هفته ی آخر تز فوق لیسانست را تمام می کنی. این دومین فوق لیسانس و بهترین مدرکیه که تا اینجا که البته وسطه کاره داری می گیری. با چاپ یک مقاله در یکی از معتبرترین مجلات و چند کنفرانس که رفته ای. مبارک هر دومون باشه.

هیچ نظری موجود نیست: