۱۳۸۷ اسفند ۱۵, پنجشنبه

مقاله آنتی تیسس و سخنران مهمان

از بس این چند روز دنبال کارهای ثبت نام و پرداخت قسط اول دانشگاه و ... بودم نرسیدم از دوشنبه تا امروز که جمعه هست و تو در خانه ای برای تز نوشتن و من آمده ام PGARC برای درس خواندن چیزی بنویسم. اما اگر بخوام به ترتیب روزها بنویسم باید بگم که دوشنبه بیشتر به همین پیگیری برای ثبت نام و پرداخت پول اول دانشگاه گذشت.

سه شنبه تو مطابق معمول رفتی سر کار و من هم کمی درس خواندم و کمی هم برای خودم برنامه ریزی کردم و همراه ناصر رفتیم به اولین جلسه ی "راسلین سوسایتی" که مال بچه های فلسفه هست. بدک نبود اما به غیر از کمی گپ زدن با یکی دو نفر و آبجو خوردن کار دیگه ای نکردیم. البته ناصر که خیلی درگیر مقاله اش شده احتیاج به یک همفکری داشت که بیشتر وقتمون به این کار گذشت. وقتی آمدم خانه دیدم که تو داری می نویسی مثل این چند وقت گذشته که واقعا بدون اتلاف وقت داری هم تمام وقت کار می کنی و هم درس و تزت را دنبال می کنی هر کی بهم می رسه از اوضاع تو می پرسه و میگه آخه چه جوری داری این همه کار را در آن واحد انجام میده. واقعا که خیلی کار بزرگی داری می کنی من که تازه اول کارمه دارم فکر می کنم که بهتره تا حد امکان برای کار "آپن" که قراره تو این ماه شروع بشه کمتر وقت بذارم اون وقت تو داری "فول تایم" کار می کنی و تز می نویسی.

البته هر دومون خوب می دونیم که چه فشاری داره بهت میاد. صبح ها به قول خودت بدنت بیدار میشه اما چشم های خوشگل و ذهن و روانت هنوز نیاز به استراحت داره. به قول هریت وقتی که تزت را تحویل دادی باید یک کار خاصی بکنیم. نمی دونم جایی بریم و کمی تو استراحت کنی.

چهارشنبه رفتم سر کلاس "کرگ براون" که نظریه های جامعه شناسی برای گروه خودشون درس میده. خیلی دوست دارم که اگه فرصتش را کردم بتونم تا آخر این کلاس را با خوندن متونش دنبال کنم. عصرش هم با برنامه ای که از قبل داشتیم با نیک رفتیم به اولین شب فستیوال فیلم فرانسه. البته آنچنان که از اسمش انتظار میره خیلی فستیوال و ... نیست اما خب بد هم نبود. بخصوص که با بعضی از بچه های "فرنچ سوسایتی" دانشگاه آشنا شدیم که یکی دوتاشون خیلی باحال بودن. بعدش هم به پیشنهاد ما در همان منطقه که مال ایتالیاییهاست به اسم "لیک هارت" به یک پیتزا فروشی رفتیم. 14 نفر بودیم. من و تو با هم یک پیتزا را شریک شدیم و در نهایت هم برامون کمتر از 9 دلار در آمد. البته بخاطر اینکه نفری 5 دلار را گروه برای بستنی کنار گذاشته بود که به شام ختم شد. نیک خیلی سعی داشت که علاوه بر اینکه با همه آشنا میشه ما را هم با دیگران آشنا کنه. پسر خوبیه.
به هر حال شب خوبی شد. فیلمش ساعت تابستان نام داشت، "سامر اور" با بازی ژولیت بینوش، بد نبود اما خیلی هم خاص نبود.

پنج شنبه تو باید بعد از کار سریع میامدی خانه برای اینکه آخرین فرصتت برای فرستادن مقاله ی "آنتی تیسس" بود. خیلی کار نداشت چون داورها با درجه ی "عالی" ارزیابیش کرده بودند. اما باید یکی دو نکته را که برای بهتر شدنش بهت پیشنهاد داده بودند به کار می گرفتی. من هم می خواستم با توجه به اینکه هفته ی اوله و شاید بخوام یکی دو کلاس را در طول ترم داشته باشم به کلاسهای مختلف سرک بکشم و به همین دلیل کلاسی را با "آنت فلاحی" که هم قیافه اش اروپایی است و هم خلقیاتش به اسم "رسانه در جوامع امروزی" انتخاب کرده بودم.

قبلا براش ایمیل زده بودم که ازش محل کلاس را بپرسم. با کمی سئوال و جواب بهم جواب داده بود و ازم خواسته بود که بعد از اتمام جلسه برم و خودم را بهش معرفی کنم. سر کلاسش که بودم دیدم؛ نه سطحش به خاطر بچه ها پایین تر از اون چیزیه که می خوام و تصمیم گرفتم که ادامه ندم. البته گفتم آخر کلاس میرم و خودم را بهش معرفی می کنم تا آداب کار را بجا آورده باشم. وقتی رفتم و فهمید که من 12-10 سالی روزنامه نگار بودم و جایزه ی بهترین روزنامه نگار کشور را برده ام ازم خواست تا در یکی از جلسات به عنوان سخنران مهمان صحبت کنم و با چشمکی که بهم زد گفت که این کار بخصوص برای CV ات خیلی خوبه.

وقتی به تو گفتم خیلی خوشحال شدی و گفتی که حتما قبول کن چون برای اسکالرشیپ بهت امتیاز میده. با اینکه قرار شد برم و باهاش صحبت کنم ولی واقعا برام سخته. با این سطح زبان و ... . همین الان که دارم بهش فکر می کنم هول میشم. اما انجامش میدم.

نهار را آمدم پیش تو تا با هم به یکی از کافه های آن طرف کمپس بریم. رفتیم و تو در حل تمرین های فرانسه کمکم کردی. نهارش هم بد نبود کلا فضای دانشگاه خیلی در طول ترم زنده و شاده و همین باعث میشه همه چیز به چشم آدم جلوه کنه.

بعد از ظهر هم با اینکه به یکی از جلسات گروه فلسفه ی سیاست دعوت شده بودم به خاطر کلاس زبان فرانسه نتونستم برم. البته فرانسه خوندن بهم داره انگیزه و لذت میده اما آنچنان پیشرفتی با این 2 ساعت در هفته برای آدم قابل تصور نیست. ولی خب بد هم نبوده. شب که به خانه آمدم دیدم که حسابی خسته و داغون شده ای. قربونت برم که صدات هم در نمیاد. این هفته که حتی یک وعده غذا هم برات درست نکردم. واقعا ببخش مثلا می خواستم کمکت کنم.

دیشب وقتی نبودم داییت از آمریکا زنگ زده بود و کمی با هم گپ زده بودین و خیلی بهت چسبیده بود. آخر وقت هم امیر ایلخان از ایران زنگ زد و احوالی ازمون پرسید. اون هم داره از ایران میره البته به مسکو. قبلا هم رفته بود و یک آپارتمان هم اجاره کرده بود که الان داره اجارش را میده اما چند ماهیه که برای جمع و جور کردن کارهاش به ایران برگشته. گفت که تا دو هفته ی دیگه باز هم میره.

امروز صبح که پاشدیم آب در حال قطع شدن بود. خلاصه با هزار بدبختی دست و صورتمون را شستیم و برای صبحانه رفتیم دندی تا یک قهوه بخوریم. تو از آنجا به خانه برگشتی تا کمی بنویسی و بعدش هم بری کفشت را که یک شماره کوچیک بود عوض کنی و بعد هم برای سمینار گروهتون و گوش کردن به مقاله ی مارک که تو ازش خیلی تعریف می کنی به دانشگاه بیایی. من هم کمی درس می خونم و بعید می دونم که به کلاس "رومانتی سیسم" پل ردینگ برم. باید از همین اول ترم حواسم به وقت و زمان بندی ام باشه.

راستی قراره یکشنبه به کنسرت "اریک کلپتون" بریم. اولین کنسرت موسیقی غیر کلاسیک در زندگی مشترکمون.

هیچ نظری موجود نیست: