۱۳۸۷ بهمن ۱۳, یکشنبه

احساس متفاوتی دارم

خب بازم بعد از چند روز آمدم این صفحه را به روز کنم. پنج شنبه که بدو بدو رفتم از روی در اتاق پل نامه ام را برداشتم و آمدم با اتوبوس هر چه زودتر به خانه برسم تا جان پشت در نمونه. تو هم همان موقع - البته برای من زودتر از معمول از سر کار بلند شده بودی - آمدی ایستگاه و با هم تا رسیدیم دم در خانه، جان هم از دور در حالی که داشت دنبال آپارتمان ما می گشت پیداش شد. بالا نیامد برای اینکه گفت ماشین را جای نامناسبی پارک کرده. نامه را داد و رفت. به قول تو با این کارش بهم ثابت کرد که باید با او کار کنم که تا این اندازه برای خودش و به طبعش برای ما ارزش قایل هست.
البته پل هم واقعا سعی داشت بهم کمک کنه و همانطور هم که به خودش گفتم شاید بهتر باشه برای یک زمان مناسب و طرح جامعتری با هم کار کنیم.

جمعه هم با هم رفتیم آموزش دانشکده و از آنجا به "اینترنشنال آفیس" رفتیم و درخواست رسمیم را تحویل دادم. به قول تو خیالمون راحت شد. گفتند تا اواخر هفته ی آینده جوابم را می دهند. امیدوارم همه چیز خوب پیش بره و از آن مهمتر در کنار سلامتی جفتمون، هر دو بتوانیم تز خوب و قابل قبول برای اسکالرشیپ گرفتن بنویسیم. آخر شب هم با کمک تو - مثل همیشه - اولین "ابسترک" خودم را برای کنفرانش سالانه فلسفه در استرالیا که امسال در دانشگاه "مک کواری" برگزار بشه فرستادم. فعلا که تا اینجا قبول شده. به تشویق من تو هم براشون "ابسترک" تز خودت را فرستادی. البته تو که واقعا عالی رفتی جلو تا اینجا. چاپ و ارائه مقاله در چندجا به قول نیک کار هر دانشجویی نیست.
شب هم به زور نشستم مسابقه ی نیمه نهایی تنیس "اوپن استرالیا" را بین نادال و فرناندو واسکودا دیدم. تو که خوابت برده بود و البته حق هم داشتی. 5 ساعت و 14 دقیقه! رکورد زده شد. تا ساعت یک و خورده ای نشسته بودم. تو هم با عینک و چشمان بسته همراهی می کردی.

شنبه قرار داشتی "الا" برای درست کردن و یاد گرفتن قرمه سبزی بیاد. من رفتم سلمانی و بهش گفتم همسرم خواسته تا مدل موهام را بعد از سالها تغییر بدم. اون هم پیشنهاد داد نامنظمش کنم. در مجموع بد نیست اما برای چند سال قبل مناسب من بود که اینقدر موهام نریخته بودند. البته خودش خوب درست کرد و وقتی تو با الا به کافه کمپس آمدید برای خوردن قهوه هر دو خیلی تعریف کردید. به هر حال می دونی که برای من هرگز مو غم و دلمشغولی نبوده.

گویا از الا خواسته بودی تا از کتابفروشی "دیمکس" که توش کار می کنه و تخفیف داره برای من کتاب "خشونت" ژیژک را برای کادو در شب ولنتاین بگیره که الا از دهنش در رفت و چون من از قبل احتمال این کار را داه بودم تو هوا زدم. الا خیلی متاسف شد که قضیه را لو داده و به من می گفت تو نباید به روی خودت می آوردی.
خلاصه هم خندیدیم و هم تو مرا بسیار با این کارت خوشحال کردی. با اینکه ممکنه به خاطر درسم نتوانم حالا حالاها برای خوندنش وقت بذارم اما می دونی که چقدر برای خواندنش اشتیاق دارم.
شب هم مفصل با تهران حرف زدیم و همه خوب بودند.

یکشنبه قرار دو هفتگی کتابخوانی مون را داشتیم، که از قبلش با خنده گفته بودیم که استفان را هم برای آن روز دعوت می کنیم تا متخصص بنیامین هم که این هفته اساس درسگفتار هابرماس روی کارهای اوست در جمع ما باشه. خلاصه هریت و استفان آمدند برای شام خانه. تو هم "تاپاس" مفصل، قورمه سبزی، اولویه، سالاد و دسر درست کرده بودی.
هریت که سبزی خوار کامل شده و اصلا شیر و لبنیات هم نمی خوره خودش شامش را آورده بود و هم خیلی عذر خواهی کرد و هم گفت که دلایلش برای این کار اعتراض به داستان سرمایه داری پشت این صنایع غذایی هست. البته من که نتوانستم درک کنم این حد افراطی چقدر سمبلیک و چقدر درگیر جهان واقعی است. به هر حال به عنوان یک کنش قابل بررسی هست، البته با این ملاحظه که صرف کنش برای من مقدس نیست.

شب خوب و بسیار گرم و دم داری بود. از این نظر کمی اذیت شدیم اما حرفهای خوبی زدیم. تا اندازه ای درباره ی متن بحث کردیم و کمی هم استفان از نابهنگامی آینده و دیدگاه "مسیانیک" بنیامین گفت. برای تو یک رمان و برای من هم همان رمانی که درباره اش با جان حرف زده بود و به نظر هر دوی آنها نویسنده اش "سبل" بی نظیر است آورده بود.
نتوانستیم فینال تنیس را درست ببینیم چون انها خیلی اهلش نبودند اما وقتی حدودهای یازده و نیم رفتند من ظرفها را شستم و تو هم جمع و جور کردی و آخرش را که با اولین قهرمانی نادال در این جام و شکست دادن دوباره ی فدرر همراه شد دیدیم.

صبح هم تو زودتر آمدی سر کار و من ماندم تا خانه را جارو بزنم و بعد برای نهار آمدم دانشگاه و پیشت. الان هم باید زودی جمع کنم و بیام سر قرارمون تا با هم بریم خونه.
صحبتش بود امشب بریم سینما. اما هر دو خسته ایم و درس هم داریم. پس گذاشتیمش برای بعد.

آخر هفته ی خوب و تا اندازه ای متفاوت بود. احساس خوبی دارم درباره ی درسم و دانشگاه که با کمک تو امیدوارم همه چیز درست پیش بره.

هیچ نظری موجود نیست: