۱۳۸۷ بهمن ۲۳, چهارشنبه

باز هم فرانسه

امروز پنج شنبه 12 فوریه هست. تو سر کاری و من آمده ام از صبح PGARC البته خیلی وقت نیست که آمده ام و تازه ساعت ده صبحه. دیشب با تهران چندین مرتبه برای کار و مدارک مورد نظر سفارت کانادا تماس داشتیم. واقعا دست مامان و رسول درد نکنه که تمام روزشون را برای کارهای ما گذاشتند. فکر کنم امروز ترجمه ی مدارک را برای ما پست کنند.

صبح با وجود خستگی تمام این چند روز و اینکه واقعا دوست داشتیم کمی بیشتر می خوابیدیم پا شدیم که بزنیم بیرون و دنبال کارهامون را بگیریم که باز هم از دفتر وکیل کانادا باهامون تماس گرفتند و باز هم با تکرار مکررات اعصابمون را بهم ریختند. اینکه؛ نه! باید نامه به دست ما زودتر برسه و باید تغییر کنه و ... که تو گفتی همه چیز تمام شده و نامه ها هم ترجمه شده اند. به هر حال شرایط عصبی کننده و سختی شده. به قول تو باید این روزها را به یاد داشته باشیم که وقتی ان شاا... پاسپورت ها را گرفتیم یادمون نره که چقدر بالا و پایین شده ایم در این سالها.

امروز عصر هم کلاس ترم دوم زبان فرانسه ی من شروع میشه. قبلا تصمیم داشتم که با کمک تو از فرصت تعطیلات استفاده کنم و یک "لول" خودم را پیش بندازم. دائما می گفتم اگه این کتابها و CD از تهران رسیده بود یک روز را از دست نمی دادم. آنها حداقل یک ماه قبل رسیدند، اما من حتی CD را در نیاوردم و لای کتاب را باز نکردم. می دانم که اگر نرسیده بود می گفتم حالا اگر اینجا بودند لابد بالزاک شده بودم.

نمی دانم چرا اینقدر احمق و خود فریبم. درس خواندنم هم شده همین. اگر وقت داشتم اگر موقعیت آسوده داشتم اگر... . دارم و نمی کنم تا بعدها و خدای نکرده به زودی حسرتش را بخورم و باز هم خودم را فریب دهم که... .

دیروز تمام روز را با ناصر به حرف زدن درموردی که قرار بود از قبل درباره اش حرف بزنیم گذراندم. حس کردم که ناصر واقعا دوست داره در مورد مسائل به قول خودش تابو شده از نظر جنسی حداقل در سطح زندگیش تغییراتی ایجاد کنه، اما به خودش هم گفتم که هم به دلیل احساس کمبود تجربه ی عملی پیش از ازدواج و هم به خاطر خام بودن نگاهش به این مسائل در حال اشتباه کردن هم در سطح نظری و هم عملی است.

به نظرش این مسئله باید مثل غذا خوردن دیده بشه و فی نفسه ارزشمند تلقی نشه. من مخالف این تلقی بودم و تا اندازه ای هم تونستم قانعش کنم که داره تحلیل بی وجه می کنه. به هر حال قرار شد که باز هم درباره اش با هم گپ بزنیم. من معتقدم به دلیل تغییر بزرگ زمینه ای که در زندگیش کرده و دائما هم بهش اشاره می کنه و علاقه اش به ادامه ی این تغییرات در جهت مثبت در نهایت تن به این خواسته اش میده. اما دیروز عصر که بعد از کار تو با هم رفتیم کافه دندی و قهوه ای نوشیدیم و درباره ی بعضی مسائل از جمله این مورد - البته بدون ریز شدن در جزئیات گوینده- با هم حرف زدیم، تو عقیده ی دیگه ای داشتی. اینکه ناصر دوست داره تغییر کنه اما بیتا - البته به حق و تا اندازه ای از نظر تو- در حال مقاومت و مونوپل کردن شرایط برای حفظ روند زندگیشونه و بنابر این ناصر همین روند را در همین سطح و نه به شکل عملی ادامه میده. از تحلیلت خوشم آمد اما فکر می کنم به قول مادر ماده اش مستعد این کار هست. تصمیم گرفتم تا حدی که مقعول به نظر برسه و در اندازه ی خودم کمکش کنم که نگاهش در جهت حفظ موقعیت امروزش حفظ بشه. هر چند مطمئن نیستم اثر گذار باشه.

هیچ نظری موجود نیست: