۱۳۸۷ بهمن ۲۲, سه‌شنبه

نمونه ی کار

عجب این چند روز با فشار و استرس داره می گذره. وقتی به صرافت تهیه ی پول برای کار کانادا و جساب بانکی افتادیم تازه متوجه شدیم که طبق قانون بایستی که این پول را از حداقل شش ماه گذشته در حسابمون می داشتیم. بعد از اینکه با وکیلمون حرف زدیم اولش که آنها معتقد بودند حتما ن در ارسال مدارک جدید و به روز کردن اطلاعات پرونده اشتباهی انجام داده و به همین علت حالا آنها می خواهند با ما مصاحبه کنند و ته و توی قضیه را در آورند.

خانم منشی دفتر "امیرسلام و دامتس" می گفت که شما شرایط کار و تاریخ ها را عوض کرده اید و آنها هم دچار سر در گمی شده اند و تمام تقصیرات را به گردن ن می انداخت. انگار نه انگار که حتی اگر این فرض درست هم باشد اتفاقا این خطای آنهاست که پول خدمات را گرفته اند اما کارها را چک نکرده اند. ضمن اینکه احتمالا هم داستان اصلا این نیست.

این چند شب تا ساعت 2 بامداد به خاطر صحبت در وقت کاری کانادا بیدار بودیم از آن طرف هم ساعت شش باید بیدار می شدیم تا دوباره با آنها حرف میزدیم. خیلی خسته شده ایم و از آن بدتر اشتباهات پی در پی انهاست. مثلا وقتی متوجه شدند که حدسشان اشتباه است و بعد از اینکه ن با افسر پرونده در اینجا تلفنی صحبت کرد و طرف گفت که فعلا چیزی به غیر از نمونه ی کار من احتیاج نیست و برای حساب رسمی هم همان سهام شرکت کافی است و بعدا می توانید نامه ی رسمی برایش بیاورید باز هم سعی دارند تا قضیه را به شکل دیگری دنبال کنند. مثلا اینکه شما باید برای مصاحبه "کوچینگ" بشین.

به هر حال دیشب آخر شب با رسول تماس گرفتم و ازش خواستم تا از هر کجا که ممکنه برایم به آرشیو روزنامه و کارهام دسترسی پیدا کنه. قرار شد زحمتش را بکشه. مامان ن هم که مطابق همیشه دنبال کارهای ما خواهد رفت و مدارک را تهیه و ترجمه می کنه.

اما دو چیز در این بین خیلی مهم بودند تا برایت اینجا بنویسم. اول، بعد از اینکه فهمیدیم که باید یک چیزی به نام خودت داشته باشی رو به من کردی و گفتی جالبه که هیچ چیزی ندارم. و واقعا دیدیم که آره راست میگی به خصوص من به عنوان همسر برای تو و زندگیمون هرگز قدم درستی در این زمینه برنداشته ام. هر چند که البته سهام شرکت پیدا شد و بعد هم زمین مشهد که بابات برای هردومون داره قسطی می خره.
دوم، هم تلاش برای پیدا کردن اسم من در اینترنت و لابلای آرشیو روزنامه ها و خبرگزاری ها حداقل درمورد خبر جایزه ی جشنواره ی مطبوعاتم. بلاخره با زحمت فراوان ناصر برام پیداش کرد اما نیم ساعت می خندیدم و ناصر هم به زمین و زمان فحش می داد وقتی که دیدیم فامیلی من را اشتباه چاپ کرده اند. جالب و خنده دار بود. هر چند به غیر از خودم کسی نمی خندید.

هیچ نظری موجود نیست: