۱۳۸۷ اسفند ۲, جمعه

اولین آشپزی من برای تو

الان که دارم این پست را می نویسم، شنبه بعد از طهره و من ریسک کردم و با لپ تاب خانه دارم می نویسم. تو داری تزت را می نویسی و حواست کاملا درگیر پایان نامه ات هست. دیروز مثل جمعه ی قبل و چند جمعه ی پیش رو مرخصی گرفته بودی تا به تمام کردن تزت برسی. صبح با هم به دانشگاه رفتیم تا هم من به کتابخانه برم و هم تو با "گای" استاد مشاورت حرف بزنی. بعد از نیم ساعتی که کارهامون طول کشید با هم به سمت CBD رفتیم تا هم کفش تو را که اندازه اش مناسب نبود عوض کنیم و هم من یک جفت کفش ورزشی بگیرم. قرار بود برای بابات هم خریدی بکنیم.

تا عصر گرفتار شدیم. اما خریدهای خوبی کردیم. کفش من که بهترین خرید روز شد. با دو بار حراجی که بهش خورده بود یک چهارم قیمت خریدیمش. برای مامان و بابات هم به اصرار من یکی یک لباس قشنگ گرفتی تا براشون پست کنی. برای مامان بزرگت هم من یک دستگیره ی دیواری قابل جابجایی دیدم تا برای حمام رفتنش به کاشی ها نصب بشه و بدون ترس از زمین خوردن بره تو وان. دستگیره را تو اینترنتی سفارش دادی. به هر حال آمدیم خانه و چندتا سمبوسه که مدتها بود تو می گفتی این نوعش خیلی خوشمزه است را برای شام گرفتیم. قبل از آمدن به خانه به یکی از کافه های قدیمی در نزدیکی "تاور" رفتیم که سالن چند طبقه ی پاساژ هر دومون را به یاد ملبورن انداخت. قهوه و یک برش "چیز کیک" سفارش دادیم.

از عصر تو نشستی سر درست و من هم کمی فرانسه خوندم. شب هم فیلم "ریدر" را دیدیم که ازش انتظار بیشتری داشتیم. اما دوتا از آن سمبوسه ها را که خورده بودیم شد داستان شب ما. هر دو دل درد و دل پیچه گرفتیم. از آن کارهایی بود که تا حالا نکرده بودیم. این بار کردیم و بابامون در آمد.

امروز صبح 21 فوریه هوا ابری و بارانی بود بعد از مدتها صبح را بدون عجله و اجبار با آرامش بیدار شدیم. یک پیاده روی خوب رفتیم و برای صبحانه ای سبک به کافه چینکوئه دندی سری زدیم. یکی یک "لاته" با نان موز. خوشمزه و دلچسب بود مثل همیشه. تمام سعی ام اینه که روحیه ی تو را مناسب انجام دادن این کار و تز فشرده نگه دارم. با اینکه در مورد خرج داریم زیاده روی می کنیم اما تا اندازه ای هم لازمه.

از مغازه ی ایتالیایی محل زیتون و "چوریزو" گرفتیم تا من برای اولین بار برای تو و پس از ده سال برای خودم غذای کامل درست کنم. البته اگر از چند مورد غذاهای سر دستی بگذریم. تازه نهارمان را خورده ایم. بد نشده بود. پاستای ایتالیایی با سس مخصوص. البته با تفقدی که شما به امور داشتید خوب شده بود. کمی روغن زیتونش زیاد بود اما در مجموع قابل دفاع از کار در آمد.

حالا هم می خوام چایی دم کنم و بعدش بشینم سر درس و کارهای خودم و البته فرانسه که داره کم کم لذت بخش و سخت میشه.

راستی برای ثبت در تاریخ! حالا که دارم می نویسم برای چندمین مرتبه در طول این یک ماه که همسایه های جدیدی در ساختمان روبرویی پیدا کرده ایم و محوطه ی درختی مشترکی بین مان قرار دارد، چند دختر و پسر جوان در آن ساختمان سه طبقه آمده اند با هم زندگی می کنند. باز هم یکی از دخترها که گویا در طبقه ی وسط با یکی از پسرها هم اتاق است در حال ناله کردن با صدایی به بلندای شکستن سکوت محله است. ناله ای در راه سفر به سانفرانسیسکو. کلا همسایه های جالبی هستن. به قول تو دختر طبقه ی سوم که فقط و فقط پشت پنجره و با چراغ روشن لباس عوض می کنه. طبقه ی وسطی هم که رادیوی محل شده تا با سینمای صامت طبقه ی بالا سیستم صوتی تصویری و صدا و سیمای محل را تکمیل کنه. طبقه اولیه هم در حوزی که دارند و مثل استخر باهاش حال می کنند دائما مشغول آفتاب گرفتن به صورت پشت و رو، بالا به پایین، پایین به بالا و ... هست.
خلاصه که خیلی خانه و ساکنین متفاوتی روبروی ما به همسایگی آمده اند.

هیچ نظری موجود نیست: