۱۳۸۷ اسفند ۶, سه‌شنبه

دلتنگی برای مادر

ساعت نزدیک به شش هست و من تنها در PGARC نشستم. ناصر که امروز و فردا و پس فردا را برای "اکسس کارت" کار می کنه و مشغوله. بیتا هم الان رفت پیشش تا با هم برن خونه شون. ن هم که برای نوشتن تزتش بلافاصله مثل این چند وقت گذشته به خونه میره تا از کوچکترین وقتش استفاده کنه.

امروز برای نهار چون در دانشگاه "او ویک O - week" هست و ناصر داره بیرون کار می کنه و نزدیک ن هست تصمیم گرفتیم برای نهار بریم دور هم در فوت کورت دانشگاه با هم نهار بخوریم. دیروز بعد از دانشگاه که به خانه رفتم برای امروز نهار درست کردم. "بیف استراگانف" که بد هم نشده بود. بیتا و ن که خیلی تعریف کردن. حالا هم باید سر راه برم از فروشگاه فرانکلین پیاز و شیر و یکی دوتا چیز دیگه بگیرم.

قرار شده که بچه ها برای دستپختم و خوردنش جمعه شب بیان خانه ی ما که فکر کنم پاستا درست کنم. برای فردا هم می خوام یک غذای ایتالیایی که تو فر درست میشه را تجربه کنم. خلاصه چند وقتی بود که دوست داشتم آشپزی درست و حسابی یاد بگیرم. الان بهترین فرصتش بود.

امروز خاله آذر برای ن یک سری عکس از خودشون با مادر و مامانم و این سفر آخری که به هاوایی رفته بودند فرستاده بود. ن هم از سر کار برام ایمیلشون کرد. خیلی دلم بخصوص برای مادر تنگ شده. خیلی.
امیدوارم انقدر دیر نشه که تنها با عکسهاش خودمون را سرگرم کنیم.

هیچ نظری موجود نیست: