۱۳۹۵ مرداد ۱۴, پنجشنبه

۱۱۰ سال پیش

سه شنبه عصر بعد از دو سه روز کلنجار با iMac جدیدی که دو هفته ی پیش گرفتیم و چندین ساعت وقت گذاشتن پای تلفن با سوپر سوپر سوپر وایزرها در ساکرومنتو قرار شد که عصر برویم آپل در ایتون سنتر. وقت را خودشان برایمان گرفته بودند و بعد از اینکه مسئول آن بخش آمد و در جریان جزئیات قرار گرفت یک iMac جدید بهمون دادند و مکسی جدید جایگزین قبلی شد که از قرار خیلی مشکل جدی داشت. این شد که چهارشنبه تمام روز من درگیر کارهای جابجایی فایل ها و برنامه و نرم افزار ریختن روی مکسی شدم.

تو هم نهار با بانا قرار داشتی و از آنجا هم لا به لای کلی کار از طرف سندی که واقعا دیوانه شده و درخواست های غیرقابل درک داره - مثل این نمونه که دیشب ساعت ۹ و نیم به تو تکست زد همراه با عکسی از روی میز کارش که ظرف یکبار مصرف سالادش و لیوان مقوایی چایی اش بود که نهار خورده بوده و وقتی برگشته توی اتاقش در دفتر ونکوور دیده که کسی آنها را ننداخته در سطل و حالا به تو تکست زده که کسی را پیدا کن که اینها را از روی میز من جمع کنه چون می خواهم صبح که بر میگردم اینها روی میزم نباشند. خلاصه تو ساعت ۱۰ شب تورنتو داشتی سعی می کردی کسی را در ونکوور پیدا کنی که این دو تا ظرف یکبار مصرف را از روی میز برداره و بندازه توی سطل -  یک سر رفتی فروشگاه بی تا برای آریا و موگه کادوی تولد بخری. عصر که برگشتی درست مثل همین الان که روبروی من از وقتی که از قرار نهارت با تمی برگشته ای خانه داری یک ضرب کار می کنی و بدون اغراق فرصت یک لیوان آب خوردن هم نداری، شروع به کار و تایپ و ایمیل و جواب به تلفن و ... کردی.

شب مهناز و نادر و آریا را به رستوارن ترونی دعوت کرده بودیم. مدتی بود که می خواستم این کار را بکنم و از آنجایی که با آریا در خانه ی ما کار راحت پیش نمیرود تصمیم گرفته بودم که شام مهمانشان کنیم بیرون. یک لباس شیک از Polo برایش گرفته بودی و چند ساعتی دور هم بودیم. آنها هم یک دسته گل رز سفید و قرمز بزرگ برای تو گرفته بودند و شب خوبی بود. آدمهای خوبی هستند و هر چند جهان هایمان از هم جداست اما به شدت قابل احترام.

امروز پنج شنبه هم بعد از صبحانه من رفتم آروما و شروع کردم به کمی کار کردن روی Kit Reader درسم که بد پیش نرفت. تو هم با تمی و دخترش الکسا نهار قرار داشتی. اول یک سر رفتی تلاس و بعد هم سر قرارت با آنها در هایدپارک. تا برگشتی خانه و من هم از کافه برگشتم ساعت نزدیک ۳ بود و برایم نهاری درست کردی و حالا هم داری یک بند کار می کنی. بعد از این پست احتمالا با هم به بانک خواهیم رفت تا مالیات خانه را بدهیم و بعد هم کمی ورزش و شب هم فیلمی به اسم Another Year را خواهیم دید.

این هفته با اینکه از خانه کار کردی - و واقعا کار کردی - به کارهای دیگری هم رسیدی که هم به تو روحیه میدهند و هم زندگی را شیرین می کنند. مثلا مربای تمشک وحشی درست کردی و سس مخصوص گوجه برای زمستان از گوجه فرنگی هایی که به همراه تمشک وحشی از Farmers Market بیرون شهر گرفتیم. هفته ی بعد دوباره به مدت دو هفته سندی اینجاست و دردسرهایی که جدیدا برای همه و خصوصا تو درست می کنه از نو شروع خواهد شد - متاسفانه کار را به همه تلخ و خستگی اش را برای همه طاقت فرسا کرده است، به قول تمی و مارک و پائولا خودش زندگی ندارد و انتظار دارد همه همین طور باشند.

فردا، جمعه، وقت دکتر چشم پزشک داریم و قبلش هم باید نوبت دوم آزمایش خون بدهی برای بررسی وضعیت هورمون هایت که اگر قسمت شد شاید خانواده ی کوچکمان را کمی بزرگتر کنیم. شنبه شب هم با مازیار و نسیم بابت تولد موگه قرار داریم و یکشنبه هم تو با اوکسانا به خرید هفته و البته کاستکو خواهی رفت. من هم که باید بکوب کار کنم که خیلی عقبم.

اما امروز پنج شنبه ۱۴ مرداد مصادف است با یکصد و دهمین سال فرمان مشروطیت. یکصد و ده سال پیش جد بزرگ من یکی از چهار شخصیت اصلی فتح تهران، کاری کردند که امروز ما بازماندگان در برداشتن یک قدم از آن راه ناتوانیم. آرزو دارم که روزی بتوانم از این شرمساری به در آیم. آرزویی که همت بلند طلب می کند و من غافل از همه چیز و همه جا.  

هیچ نظری موجود نیست: