۱۳۹۵ مرداد ۲۹, جمعه

از مادر تا فرزند

چند روز خیلی سنگین و سختی را داشتم و هنوز هم که جمعه عصر هست اوضاع به همان منوال پیش میره. آنقدر خسته هستم که جز مختصری که خواهم نوشت، توان طول و تفصیل دادن ندارم.

از دوشنبه تا همین حالا بکوب روی Kit درسی ام در حال کار هستم و از نتیجه تا اینجای کار راضی ام. البته کار هنوز کاملا تمام نشده و احتمالا تا دوشنبه درگیر این داستان باشم. بعد هم که باید با کریس جلسه ی آدورنو خوانی که دو هفته است به تعویق انداخته ام را برگزار کنم و کلی کار نکرده و درس نخوانده و برنامه ی عمل نکرده پیش رو دارم و ده روز دیگر تابستان تمام خواهد شد با هیچ دستاوردی.

تو هم امروز بعد از کار با سروناز قرار رفتن به بادی بلیتز را داشتی و الان آنجا هستی. چهارشنبه شب هم آریو را دیدیم. شام به ترونی مهمانش کردیم و او هم مجلات و کتابی که آیدا و مامانت زحمت ابتیاع شان را کشیده بودند آورد و البته از همان شب تا همین حالا هنوز فرصت نکرده ام از داخل بسته خارجشان کنم.

اما داستان اصلی این هفته هیچ کدام از اینها نبود. دو اتفاق ناراحت کننده و بیشتر متاسف کننده باعث شد که در تمام هفته دل و دماغی نداشته باشم و خیلی مغموم. اول داستان همیشگی مامانم و مشکلاتش و تنهایی من در رفع و حل آنها. کار دندانپزشکی اش حسابی خرج دارد و بدون بیمه هم خیلی گران و سخت است. با اینکه دو هفته ی پیش هر چه در توان داشتم را جمع کردم و پولی فرستادم اما از قرار مخارج کار خیلی بیش از اینهاست. خودش البته هیچ چیزی نمی گوید و اتفاقا بابت همین هم بیشتر ناراحتم. بابت زندگی بد روالی که داشت و بخت نه چندان همراه و البته خطاهای نه چندان کم خودش. اما به هر حال حالا نه وقت این حرفهاست و نه چاره ای از دست من تنها بر می آید. تو با چند بیمه صحبت کردی و امکانات خیلی خاصی پیش رو نداریم. دیشب هم با خاله آذر حرف زدم که برای تعطیلات تابستانی با تهمورث رفته بودند یونان و تازه برگشته اند. او هم داستان های صد من یک غاز می گفت راجع به زمین ولنجک و ... چیزی که اساسا وجود خارجی ندارد. البته از او هم انتظاری نیست. بچه های طرف کاری برایش نمی کنند چه برسد به خواهرهایش و ... منظورم البته کار و کمک مالی نیست اما پیگیری های حالی و خصوصا بردن و آوردن مادرت از دکتر بعد از جراحی در حالی که تنها یک ساعت رانندگی فاصله داری.

به هر حال باید چک OGS را تا دریافت کردم برایش حواله کنم. با اینکه کلی هم به پولش احتیاج داریم و اساسا بدهکار اعلاء هستیم و قرار بود با این چک پول او را بدهیم. جدای از مشکلات مالی داستان، ناراحتیم برای خودش هست که تک و تنها در یک گوشه در چنین شرایطی و بدون هیچ کمکی جز احوالپرسی و ماهانه ی ناچیزی که من می توانم بفرستم. امیرحسین هم که دقیقا هفته به هفته جواب تکست و زنگ آدم را نمی دهد و سرش با کار و باباش گرمه. بابک هم که فقط می توانم بگویم زهی تاسف!

یکی میشود تو که هفته ی بعد برای دل تنگ مادر فقط ده ساعت پرواز می کنی و چند روز میروی و می آیی و کلی هم باید هزینه کنیم یکی هم میشود نوه ی طرف که رسما بزرگش کرد و...

اما خبر دوم که باعث شد خصوصا برای تو ناراحت شوم، جواب آزمایش های هورمونی ات بود بابت چک آپ برای بارداری که دکتر واتسون بهت گفت میانگین هورمون پروژسترون باید ۶۰ باشد و مال تو یک است! تلفنی که با اوکسانا حرف میزدی گفتی خجالت زده شدی وقتی شنیدی. البته بهت گفته که راه داره و دوباره آزمایش داده برای ماه بعد تا میزان دقیق داروی لازمه را تعیین کنه. گفته که امکان بارداری سخته اما عملی، ولی باید آمادگی مسائل مختلف مانند طول مدت و کنترل فشار و استرس را داشته باشیم. آن شب که بهم گفتی بخصوص برای تو خیلی ناراحت شدم چون می دانم که چقدر در درونت - به قول خودت - همیشه حس مادرانه داری و داشته ای. فردایش سر کار لیلا دوست مالتی و همکار سابقت در آن طبقه بهت گفته بود که این موضوع خیلی متداول هست و خودش هم چنین مشکلی را داشته و تازه بعد از چند بار سقط و ... و علیرغم اینکه دکتر متخصص کلینیک بارداری هم داشته در نهایت یک دکتر سنتی چینی مشکلش را فهمیده. وقتی بهش گفته بودی که واتسون از تجویز داروی تقویتی و آکیوپانچر گفته، بهت دلگرمی داده که دقیقا از همین طریق شدنی است. از قرار با کمی مطالعه و پرس و جو خودت هم متوجه شدی که این مشکل خیلی مرسوم هست و جای نگرانی نداره. به هر حال من و تو همیشه فکر کرده ایم که خودمان با هم چقدر خوشبخت و سرخوش و عاشقیم. از ابتدا هم بنا این نبود که حتما بچه دار شویم. حالا هم اگر بشود - که امیدوارم به بهترین نحو و با بهترین نتیجه قرین شود - عالی است، اگر هم نه، جای نگرانی نداریم.

خلاصه که فعلا داستان این روزهای ما این است. کار سخت و نگرانی برای اطرافیان مان. اما امیدوارم که این ایام به خوبی و خوشی با بهترین نتیجه به پایان برسد و دوباره خیالمان بابت نسل قبل و نسل بعدمان راحت شود.

ویکند قراره که با هم برای دیدن میز نهار خوری به یکی دو جا برویم. با اینکه پولی در بساط نداریم و از روی کردیت باید خرید کنیم اما تصمیم گرفته ایم که میز بگیریم چون واقعا خلاء آن روی سلامتی و شیوه ی زندگی مان تاثیر مستقیم گذاشته. یکشنبه هم که با اوکسانا به خرید هفته میروی و من هم باید کارهای نهایی لیست درسی ام را انجام دهم.
    

هیچ نظری موجود نیست: