۱۳۹۵ تیر ۱۶, چهارشنبه

نامه ی زیبای مادرم

بعد از اینکه تو را رساندم تلاس و رفتم کتابخانه متوجه شدم که برای قرار فردا با کریس متنی که پیش چشم دارم، مقاله ی اول آدورنو درباره ی هگل با اینکه یکبار بطور کامل خوانده ام و حاشیه نویسی هم کرده ام، همچنان دیریاب و سخت است. بعد از رد و بدل کردن یکی دو تکست به این نتیجه رسیدیم که قرار فردا را به شنبه موکول کنیم. البته بجای یک مقاله دو مقاله را مورد بحث قرار بدهیم. این شد که برای نهار و دیدن فوتبال نیمه نهایی بین پرتغال و ولز ساعت سه آمدم خانه و بعد از اتمامش هم حالا در آروما هستم و در حال ادامه دادن.

در بین دو نیمه با مامانم که از زمان سفر جز چند دقیقه ای با هم حرف نزده بودیم حرف زدم و از نامه ی بسیار زیبا و دلنشینش که صبح روز تولدم سر میز صبحانه در هتل تو برایم خواندی - چون خواندن متون سر هم همچنان برایم معضل است - گفتم و تاکید کردم که چقدر نامه اش به جانم نشست و چقدر تو را احساساتی کرد و اشک به چشمانت آورد. با اینکه گفت اتفاقا هیچگونه سعی و تلاشی برای نوشتن نامه ای خاص نکرده بود اما بهش گفتم که چقدر نامه اش را دوست دارم و گفتم که روزی در اتاق کارم آن را قاب کرده به دیوار میزنم. برایم کمی از بچگی خودم و اینکه چقدر همه فکر می کردند که من استثناء هستم و گفت و داستانمان مصداق دست و پای بلور سوسک به دیوار شد. آخر کار هم حرف از صحبت های دیشب مادر شد که جداگانه با مامان هم حرف زده بود و همان حرفهای نه چندان خوش آیند دیشب - هر چند تا حدی درست درباره ی دیدار بابک و مهدیس و لئو بعد از دو سال با مادر - شد و مامانم گفت که چقدر از دست مادر ناراحت شده. بعد از تلفن دوباره برایم تکستی زد و نوشت:
Thanks for being you, so unbelievably great, love. Your mom
چه چیزی بهتر از این برای یک فرزند!

دیشب جدا از تلفن به مادر و صبحت کوتاهی که با خاله آذر و آقا تهمورث کردیم برای تبریک عید فطر به آنها که عقیده دارند، یک فیلم خوب دیدیم و علیرغم موضوع و داستان ناراحت کننده، از پایان امیدوار و داستان کمتر شنیده شده ی فیلم لذت بردیم: A Perfect Day

فردا عصر هم به مناسبت هفتم جولای و اتمام دهه ی اول زندگیمان در خارج از ایران، رستوارن ترونی را رزور کرده ام. بعید می دانم تو یادت باشد که چه مناسبتی است اما برای هر دو بشدت عزیز و مهم است. اتمام دهه ی اول با تمام سختی ها و شیرینی هایش و به سلامتی آغاز دهه ی دوم که تصمیم دارم دهه ی تلاش مضاعف و برافراشتن باروی عشقمان بیش از پیش باشد. دهه ای که باید راه را برایمان قطعی و گشوده کند، به امید نور حقیقت و به امید صدای سخن عشق.
   

هیچ نظری موجود نیست: