۱۳۹۵ اردیبهشت ۹, پنجشنبه

سرگرم در کنار خانواده

تقریبا آخر شب چهارشنبه هست و باید آماده ی خواب بشم که فردا صبح ساعت ۷ به سلامتی پرواز دارم به مونتریال و دو روز فشرده کنفرانس آدورنو هست و شنبه شب هم بر می گردم خانه. تو خیلی اصرار کردی که یک روز اضافه بمانم و شنبه شب کمی با کریس که اون هم میاد و یا انا که اونجاست بگردم و یکشنبه عصر برگردم خانه. اما از آنجایی که تو همراهم نیستی و من هم دل و دماغ چرخیدن و گشتن حتی در شهری که خیلی دوستش هم دارم نخواهم داشت به بهانه ی اینکه کار دارم و البته هزینه ی اضافی یک شب هتل هم نباید در این تابستان پر خرج به خودمان تحمیل کنیم بلافاصله بعد از اتمام کنفرانس راهی فرودگاه خواهم شد و بر می گردم.

دیشب تا دیر وقت در کتابخانه نشستم و مقاله ی بی نظیر آدورنو را خواندم برای جلسه ی امروز با کریس که تقریبا من متلکم واحد بودم و خیلی چیزی از کریس در نیامد. غروب هم با رسول بیش از دو ساعت حرف زدم که اون هم می خواست با مفهوم رخداد در بدیو آشنا بشه برای مقاله ای که می خواهد بنویسد و خلاصه امروز روز حرافی بود. بعد از این نوشته هم باید به مادر زنگ بزنم و از حال خودش بپرسم و از حال خودم و سفر تو تا به اینجای کار برایش بگویم.

تو هم دیشب تا خوابیدی به وقت تهران ساعت ۵ صبح شده بود چون تازه ساعت ۲ رسیده بودید خانه. مامان و بابات به همراه خاله سوری آمده بودند فرودگاه و امروز هم با لیلا و مامان و بابات رفته بودید چند جایی در شهر و از جمله یکی از شهرکتاب های نزدیک خانه و یکی دو تا عکس فرستادی برایم که جالب بود. شب هم خانه ی دوستان خانوادگی جمع بودید و با هم که حرف زدیم گفتی خیلی بهت داره خوش میگذره خصوصا دیدن مامان بزرگ و پدربزرگ ساناز و دیدن پویان و پدرش و خاله میترا و عمو پرویز و ...

آخر شب هم که رسیده بودی خانه بهم زنگ زدی تا یکی از کارهای سندی را از طریق لپتاب شرکت درست کنم و کمی گپ زدیم و تا خوابیدی ساعت ۳ صبح شده بود.

بعد از بازگشت از سفر مونتریال درست از روز یکشنبه که به سلامتی اول ماه می هست تصمیم دارم نظم و ترتیب جدی و بنیادینی به خودم و کارهایم بدم. می خواهم در یک هفته ای که از آن تاریخ تا برگشتن تو به سلامتی پیش رو دارم پایه های یک نظم و شیوه ی جدید را پی ریزی کنم. از تغذیه و ورزش و تفریح مناسب تا درس و زبان و کار و سختگیری روی اصول خودم. و صد البته امیدوارم که این بار هم مثل هر دفعه با اولین بهانه وا ندهم و دوباره برنگردم سر خانه ی اول. این امید عملی نخواهد شد مگر با واقع بینی، تعریف درست و استمرار. نیروی محرکه ی کار - که نقص بسیاری از آدمها و زندگی هاست - را به کمال دارم و آن عشقی است که در دل و جان مایه زندگیمان ریشه دوانده. می ماند من و عزم و اراده ای که نباید متنظر بهانه برای تعلیق و محول کردن کار به روز و دوره و زمان دیگری شود. تا چه شود!

هیچ نظری موجود نیست: