۱۳۹۵ اردیبهشت ۷, سه‌شنبه

در راه تهران ۱۴۰۰

با اینکه نزدیک ۲ صبح هست اما هنوز نرفته ام در اتاق خواب چون واقعا دوری تو برایم سنگین و خوابیدنم در این شرایط سخت هست. به سلامتی دو سه ساعتی هست که راهی ایران شده ای. ساعت از ده شب گذشته بود که از فرودگاه به خانه برگشتم و تا لحظه ی آخر که در هواپیما نشسته بودی با هم گپ زدیم و کمی هم فیس تایم کردیم. گفتی که یک زن و شوهر جوان کنار دستت نشسته اند و همه چیز خدا را شکر خوب پیش رفته بود. امیدوارم که تمام سفرت هم خوب و خوش پیش برود و خیلی اصرار کردم حالا که سختی این دوری را به خودمان روا داشته ایم سعی کن که حداقل از لحظات و روزهایت آنجا و در کنار خانواده استفاده کنی.

فردا - که در واقع امروز - باید کمی آدورنو خوانی کنم که پنج شنبه با کریس جلسه داریم. جمعه و شنبه هم که کنفرانس انجمن آدورنو در آمریکای شمالی به میزبانی دانشگاه مونتریال هستم و از هفته ی بعد هم که به سلامتی ماه جدید شروع خواهد شد باید کار اصلی تز نویسی را شروع کنم. مقاله ی بنیامین که با توجه به بی نظمی و تاخیر فزاینده منتفی شد و درسی شد برای آینده اما باید بدون وقفه روی تزم کار کنم که اگر - و امیدوارم که این اگر ثمر دهد هر چند می گویند شانسش خیلی کم است - تدریس سال آینده را گرفتم به قیمت از دست رفتن تزم تمام نشود.

دیروز اتفاقا به دانشگاه رفتم تا هم برگه های امتحانی دانشجویانم را بدهم و هم Statement of Teaching Interest را به شکل پرینت گرفته شده به دفتر رئیس دانشکده تحویل دهم. امیدوارم تا قبل از آمدن تو خبر خوبی بگیرم و با آمدنت حسابی جشن این اتفاق مهم را با جشن تولدت پیوند بزنیم. البته نمی خواهم همه چیز را منوط به این داستان کنم و بی جهت بار آن را زیاد.

امروز یک مصاحبه ی طولانی با آیدین آغداشلو خواندم که در شماره ی نوروزی یکی از مجلات از ایران رسیده بود. لینک اینترنتی اش را هم پیدا کردم و هم برای تو و هم برای رسول فرستادم. رسول هم خواند و بهم گفت که باید راجع به آن حرف بزنیم. گفت که جدا از لحن پر از تفرعن آغداشلو با کلیات و جهت گیری های نظری اش خیلی احساس نزدیکی می کند و من هم در مجموع از خواندن مصاحبه پشیمان نشدم و چند نکته ی جالب هم برایم داشت.

اما سفر تو که به سلامتی آغاز شده تا فردا عصر به وقت اینجا طول خواهد کشید تا به تهران برسی. ۹ روز آنجا خواهی بود و به سلامتی شنبه ی بعدی دوباره چشم و جان من و خانه را روشن خواهی کرد با برگشتن و به خانه آمدنت. به تو قول داده ام که دیر نخوابم و بد نخوابم و به سلامت و روحیه ام برسم. اما از همین ساعات اول که در صف تجدیدی ها قرار گرفته ام.

خیلی دوست داشتم و خیلی هم وقت گذاشتم که برای تولدت به عنوان کادو و سوپرایز یک مسافرت یکی دو روزه برویم اما هر چه گشتم بیشتر ناامید شدم. هم گران و هم شلوغ بود هر جا که نظر انداختم. چون پیش خود عهد کرده بودم که از تولد ۳۵ سالگی به بعد هر سال را به شکرانه ی با هم بودن در روز تولد تو کار یکه و خاصی کنم و از اینکه نشد خیلی دمغ بودم. تا اینکه در فرودگاه به تو گفتم که امسال کادوی خاصی بهت خواهم داد. خودم را باید آنگونه کنم که تو می خواهی و این شاید مهمترین و بهترین شکرانه باشد. آنی باشم که باید و درخور تو.

و در آخر: این به سلامتی هزار و چهارصدمین یادداشت اینجا بود که برای تو گذاشتم و تنها برای تو.
به امید هزاران دیگر به شادی و خوشی، سلامت و سعادت.
   

هیچ نظری موجود نیست: