۱۳۹۵ اردیبهشت ۲, پنجشنبه

پانزده سال و صدها سال دیگر به عشق تو

این چند روز جدا از سردردی که همچنان مانده و تبدیل به تجربه ی تازه ای شده، کمر درد و بد خوابی، حسابی گرفتار حجم بالای کارهایی شدم که سر وقت انجام ندادم و یک دفعه مثل یک موج روی سرم آوار شد.

دوشنبه صبح را با کار روی مقاله ی بنیامین درکتابخانه شروع کردم و اتفاقا خوب هم داشت پیش میرفت که ایمیلی از کمرون آمد و متوجه شدم مشتی برای خودش سه شنبه ی هفته ی قبل که روز تحویل برگه های امتحانی بچه ها بوده تاریخ تعیین کرده و دوشنبه را روز تحویل نمرات کلی سال و فایل های جداگانه ی دانشجویان مقرر کرده. خلاصه از بعد از ظهر که برگشتم خانه تا سه شنبه شب بکوب مشغول تصحیح برگه ها و خواندن ۸ مقاله از دانشجویانی که ماهها قبل باید essay دومشان را می دادند و تازه تحویل داده بودند شدم. اول کارهای کلاس تو را کردم تا زودتر فایلها و نمرات را برای کمرون بفرستی و بعد هم کارهای کلاس خودم را انجام دادم. این داستان همراه با ایمیلی از پگی رئیس گروه دانشکده ی علوم اجتماعی شد که از کاندیداهای تدریس statement of teaching interest خواسته بود بابت درسهایی که علاقه به تدریس داریم. با اینکه من تمام کارهای لازم را ماهها پیش برای درس کمرون کرده بودم - مشتی چقدر امسال با اشتباهاتش به من فشار آورده ها! - اما داستان نوشتن statement های جدید کلی کار به برنامه هایم اضافه کرد. خلاصه که تا خواستم کار مقاله ی بنیامین را شروع کنم همه چیز در نطفه ماند چرا که با تنبلی و بی کاری هفته های قبل خودم را از انجام هر کار لازمی عقب انداخته بودم.

دیروز چهارشنبه هم تمام وقت پای نوشتن statement بودم و تا تو دیروقت آمدی خانه  و نگاهی بهش انداختی و امروز قراره یکی از همکارانت - پائولا - هم نگاهی بهش بندازه تا آماده ی تحویل بشه. خلاصه که حیف از مقاله ی ننوشته ی بنیامین که تازه داشت ایده اش در ذهنم قوام می گرفت و نیاز به نشستن و نوشتن داشت و نشد. و صد البته نشد چون زمان و آن و همیت نوشتنش را از دست داده بودم با بطالت و گذران روزهایی با دستاورد هیچ. جدا از این داستانها نشستن و چشم دوختن مداوم به صفحه و فرمهای نمرات روی کامپیوتر سردرد و کمردرد مداومی برایم به ارمغان داشته نگفتنی.

 این هفته حسابی درگیر کار و شرکت هستی و شبها نزدیک ۸ به خانه میای و صبح ها هم ۸ تا ۹ تا تلاس میرویم و نزدیک به ۱۲ ساعت سر کار هستی. هفته ی بعد هم که به سلامتی تا سه شنبه سر کاری و بعد هم راهی ایران میشوی برای ۱۰ روز. بنا بر این کلی کار داری که باید در این ویکند انجام دهی. من هم قرار جلسه ی آدورنو خوانی با کریس را بجای آخر هفته گذاشتم پنج شنبه ی بعد پیش از سر به کنفرانس آدورنو در مونتریال.

اما با تمام این اوصاف و باقی ماندن کار statement دوم که برای درس Narratives of Legal Responsibility قصد دارم بنویسم - هر چند که فکر کنم همچنان اولویتم همان درس Ideology and Everyday Life هست - از امروز بگویم که روز خاصی است.

خاص نه فقط بخاطر اینکه ۲۱ ماه هست و آغاز ماه تو یعنی اردیبهشت. بلکه بخاطر اینکه درست ۱۵ سال پیش در چنین موقعی از نظر مناسبت تقویمی با هم نامزد کردیم. پانزده سالی که علیرغم تمام بالا و پایین ها، سختی و شیرینی هایش کاملا عاشقانه گذشته و امیدواریم که عاشقانه تر ادامه یابد تا دهها. اتفاقا بخاطر همین عشق هست که آنچه که به یادمان مانده بیش از هر چیز بالاها و شیرینی ها و فرازهاست، هر چند که سختی ها هم کم نبوده اما فرود و تلخی به یاد و کاممان نمانده. و این نیست جز به معجزه ی عشق.

به همین دلیل و علیرغم سردرد و بد خوابی و خستگی، با وجود کمردرد و کلی کار مانده روی میز و روی دست، و به رغم ذهن درگیر و فکر آشفته از هزار کار نکرده و نیمه مانده بر زمین، می خواهم از امروز روزی بسازم به یادگار و به شکرانه ی این شهد عشق و بخاطر زلال دل تو و نور زندگی مان.

کار خواهم کرد، تلاش برای بهتر شدن، به مراتب بهتر شدن و ساختن پایه های امید فردا تا تنها توهم رویا باقی نمانند. تنها بخاطر تو و به عشق تو.
  

هیچ نظری موجود نیست: