۱۳۹۴ اسفند ۲۷, پنجشنبه

تجربه ی یگانه با تلاش تو

یکی دو شب هست که بابت اپلای کردن یا نکردن برای بورسیه ی سوزان مان خوابم بهم ریخته. از یک طرف می دونم که امکان قبولیم زیاده و از طرف دیگه اساسا خیلی به نظر خودم و آشر محدودیت هایی که این بورسیه سر راهم میذاره در برابر امکاناتش ارزش اقدام کردن را نداره.

اما جدا از داستان درس و کم کاری و تنبلی که دیگه تبدیل به قاعده ی این روزهایم شده کمی بابت شرایط سلامتی و تحرک هر دومون و خصوصا آینده ی پیش رو با این اوضاع نگرانم. باید فکر اساسی بابت این داستان بکنم و باید از همین امروز هم اقدام عملی کنیم.

دیروز با آنا و کیارش به اسپورت بار رفتم و بازی فوتبال جام قهرمانان اروپا را با هم دیدیم. تیمشون دو هیچ تا دقایق پایانی از یووه در مونیخ عقب بود و خصوصا کیارش حال سر بلند کردن از روی میز هم نداشت. بهشون گفتم بازی به نفع بارین تموم میشه اما کیارش گفت در تمام این سالها که داره بایرن را تعقیب می کنه هرگز از نتیجه ۲ هیچ برنگشته. آخرش هم آنی شد که گفتم و چهار تا زدند و بچه روی پاهاش بند نبود و حالا نطقش حسابی باز شده بود. آخرهای بازی تو هم به جمع پیوستی و برای شام چهار نفری رفتیم مرکاتو که همان نزدیک محل کار تو و باری بود که آنجا بودیم. در مجموع رستوارن خوبی نیست و شام خوبی هم نخوردیم و خصوصا من و تو که نباید چنین غذاهایی بخوریم اذیت شدیم. به اصرار کیارش مهمان آنها شدیم و گفتند بابت تمام محبت های تو و دفعه های قبل می خواهند تشکر کنند.

شب فیلم مستند سالوادور آلنده (یا آن طور که آنها تلفظ می کنند آیینده) را دیدیم که در ادامه ی کارهای گوزمان بود. بد نبود اما بعد از دیدن نبرد شیلی خیلی چیز تازه ای برایم نداشت. اتفاقا باعث شد تا شب کمی هم خوابهای کج و معوج ببینم اما بیش از هر چیز فکرم درگیر همین بورسیه هست و با داستان پینوشه پیوند خورده.

اما امروز و حالا که ساعت تقریبا ۱۲ ظهر هست و تو داری آماده میشوی تا با هم به سلامتی برای نهایی کردن کارهای اداری و کاغذ بازی های مرسوم به دفتر وکیل برویم تا به امید خدا این خانه ی کوچک اما پر از عشق و مهر را به نام کنیم. به قول تو شاید یکی از مهمترین اتفاقات زندگی مشترکمان از این منظر همین باشد که در حال انجامش هستیم. از شروع با دستان کاملا خالی و کار و زحمت و تلاش، از سخت کوشی های تو و تلاش های مشترکمان از مهاجرت های چند باره و نه گفتن به خیلی از موقعیت ها و بله گفتن به خیلی از سختی ها و البته تازه این اول یک راه جدید هست که امیدوارم به سلامتی و خوشی با آرامش و موفقیت های به مراتب بزرگتر قرین و همساز شود.

پس سلام به تو می کنم و به عشقی که نثارمان کرده ای و تلاشی که الگوی زندگی من است و سلام می کنم به این زیست انسانی که با لطف نور حقیقت به لحظه لحظه های در کنار هم بودنمان ارزش جاودان بخشیده. به امید بهترین ها برای تو و ما و همه ی نیک خواهان.

این یک روز و لحظه ی تازه است و این یک تجربه ی نیک و یگانه است که تنها و تنها بابت تو در آستانه ی حس کردنش هستیم.
 ممنونم از تو و شاکرم از این زندگی.
  

هیچ نظری موجود نیست: