۱۳۹۴ اسفند ۲۴, دوشنبه

باران برکت

دوشنبه ۱۴ مارس، هوا مه و بارانی، ساعت نزدیک ۱۰ صبح. من در ربارتس و تو هم وقت در کلینیک پوست در ایتون سنتر داشتی و بعد از آن هم با پگاه قرار داری، سندی در تعطیلات هست و تو هم امروز را جسته و گریخته کار می کنی.

اما مهمترین اتفاق در این چند روز همین یک ساعت پیش بود که با هم بعد از صبحانه و صبح زود رفتیم بانک مریدین و فرمهای مورگج خانه را به سلامتی امضاء کردیم. تا نیم ساعت دیگه وقت دندانپزشک دارم و گفتم اول از همه این یادداشت را به میمنت و مبارکی بنویسم و بعد از اینجا راهی مطب دکتر شوم.

آخر هفته ی خوبی داشتیم. جمعه که با داشتن دو تا کلاس و کلی درس دادن و حرف زدن خیلی خسته رسیدم خانه و شب تو خیلی زود خوابت برد و من خیلی دیر. شنبه هم تقریبا تمام وقت بیرون از خانه بودیم. صبح که تو به سلامتی جلسه ی اول کلاس Running Room را در پارک داشتی و بعد از آن با هم رفتیم تا لباس هایی که شنبه ی پیش بابت این کلاس گرفته بودی را پس دهی و لباس های ارزانتری بگیری چون به قول سندی فعلا احتیاجی به این دست از لباس های حرفه ای نداری. عصر رفتیم پیش لیلا خانم برای پشت من و از آنجا هم راهی دیستلری شدیم تا شامی در رستوران فرانسوی آنجا بخوریم و راهی تئاتر شویم. نمایشنامه ی عدالت از کامو که برای من خیلی خاطره انگیز بود. خود نمایش خیلی بخصوص نبود و اتفاقا از دو طرف نشستن تماشاگران و در وسط بودن صحنه خیلی خوشم نیامد اما چیزی که خیلی برایم خاطره انگیز شد این نکته بود که متوجه شدم این کار همان اولین نمایشنامه ای بود که من در یکی از تابستانهای دوره ی راهنمایی وقتی شمال بودم بطور اتفاقی از کتابخانه محلی گرفتم و با اینکه دریافتش خیلی برایم آسان نبود اما اولین تجربه ی نمایشنامه خوانی من بود. اولین چیزی که از کامو می خواندم و عزیز بودن کامو که زندگی مرا به سمت فلسفه و اینجایی که امروز ایستاده ام رقم زد. بیش از نمایش یاد آن ایام و این راه طولانی که پیموده ایم بودم. راهی که به سلامتی و خوشی به کار بزرگ امروز و رفتن به مریدین رسیده و تازه ورود به مرحله ی جدید و تجربه ی بدیعی است که امیدوارم به سلامت و طیب خاطر از آن عبور کنیم.

دیروز یکشنبه هم با بودن صبا خانم در خانه برای کمک به تمیزکاری شب عید به تو، من تا ساعت ۹ شب کتابخانه بودم و برگه های باقی مانده ی دانشجویانم را تصحیح می کردم. البته هنوز چند تایی مانده که بعد از برگشتن از مطب دکتر باید نهایی و تمامشان کنم.

این چند روز بارانی خواهد بود و صبح به یادت آوردم که این را باید به فال نیک گرفت آنچنان که در چله ی تابستان و در شب عروسی مان رعد و باران برکتی زد که بسیار خوش یمن بود و به نیکی از آن یاد کردیم.

مبارکمان باشد و مبارک تو بانوی من پر کار و کم توقع من. تو ای ناز دلم.  

هیچ نظری موجود نیست: