۱۳۹۴ دی ۶, یکشنبه

One Dimensional Man

یکشنبه ظهر با آفتابی به شدت گرم در تامپا هستیم. با اینکه تصمیم داشتم دیروز یا حداکثر امروز به تورنتو باز گردیم - از آنجایی که کلا از رفتار اعلا و اوضاع اینجا دل خوشی ندارم - اما چون دیدم که تو دوست داری در این ایام سال در کنار بخشی از خانواده باشیم، و با اینکه به شدت داری کار می کنی و با اینکه تقریبا تمام روز را در آشپزخانه با آن هستی برای غذا درست کردن و کمک کردن و ... اما دوست داری که اینجا باشیم تصمیم گرفتم که بمانم.

البته گذشته از پنج شنبه شب که با آمدن شیرین و اوان و همچنین مژگان کمی فضای خانه بهتر شد و دور درخت کریستمس نشستیم و کمی سرگرم شدیم از جمعه شب که یک ایل از مهمان خانوادگی - معصومه خانم به همراه دو پسرش علی و امیر که علی با خانواده اش آمده یعنی رعنا همسرش و سه تا بچه هاشون - حسابی شلوغ شده و حسابی در حال سرویس دادن هستیم. خصوصا تو که جدا از حلیم برای صبحانه و زرشک پلو برای نهار و ماهی برای شام و گواکمالی و سالاد و ... سعی در کمک کردن به آن و مژگان برای جمع کردن وسایل مژگان از خانه اش کرده ای و من هم همراه مهمان ها برای اینکه اعلا تنها نباشه دیروز رفتم شهر یونانی ها که یک ساعتی اینجاست و سال پیش رفتیم و اساسا هیچ خبری هم نیست و نبود اما از دیدن دعواها و یک به دوهای عصبی بین زن و شوهر جراح که مثل بچه ها با هم رفتار می کنند شوکه شده بودم. علی در واقع پسر عمه ی من می شود که عمه ی ناتنی با پدرم و اعلا و ... هست و برای اولین بار بود که همگی را می دیدم. امیر هم مرد خوبی است و بنده ی خدا کمی کسالت ذهنی دارد اما به قول تو از خیلی از وجوه از برادر مغرور و معیوبش جلوتر و افتاده تر هست. جناب دکتر علی با اینکه به نظر جراح بسیار زبر دست و پر در آمدی به نظر میرسه اما نمونه ی کامل one dimensional man هست و متاسفانه دایم در حال "بولی" کردن مثلا یاسمن هست که کند ذهنی داره.

خلاصه که داستانی داریم با اینها اما قراره که امشب بروند و البته از امشب خواهر آن با دوست پسرش خواهند آمد و احتمالا تا روزی که هستیم با آنها خواهیم بود.

دیشب بهم گفتی که آن و مژگان - که خیلی تو را دوست دارند و طبیعی هم هست از بس که کمک حالشان هستی و به همه محبت داری - گفته اند دیدن رفتار ما با هم بهشون این ایده را داده که اساسا مردهای ایرانی همگی یک گونه و یک شکل با همسرانشان رفتار نمی کنند. به هر حال هر چه از اعلا و همین علی و احتمالا دیگران دیده اند خیلی بد بوده. کاملا یک طرفه، سلطه جو و به ناراضی از همه چیز و متوقع.

امروز برنامه ی اعلا برای مهمانان رفتن به اطراف با قایق بود که من و تو به خاطر کارهایی که داشتیم از زیرش طفره رفتیم. من که باید شروع به تصحیح برگه های دانشجویانم کنم و تو هم که می خواهی به آن در درست کردن نهار کمک کنی. خلاصه که تعطیلاتی آمده ایم. جالب اینکه دیشب خود اعلا می گفت نکنه سال بعد دیگه اینجا نیایید.

به هر حال، آفتاب و در جمع بودن و ... بخاطر تو باعث شد که قید زودتر رفتن را بزنم و تا چهارشنبه شب بمانیم اما برای سال آینده و از سال آینده برنامه ریزی دقیقتر و بهتری در همه ی جهات برای زندگیمون باید بکنیم - به امید خدا.
   

هیچ نظری موجود نیست: