۱۳۹۴ آذر ۱۱, چهارشنبه

زنگ بیداری

بعد از چهار ماه امروز صبح که بیدار شدیم واقعا جای مامانت خالی بود. دیشب تا از فرودگاه راه افتادیم و رسیدیم خانه نزدیک به ۲ ساعتی را در ترافیک سنگین 401 بودیم و تازه بعد از رسیدن به خانه تو باید کار سفارش های امروز را انجام می دادی. من هم که فیلم Roger Water's the Wall را گرفته بودم باعث شد تا بخوابیم ساعت از ۱۲ گذشته باشه. این همون فیلمی بود که بابک بهم زنگ زد که حتما در سینما ببینمش و تنها برای یک روز و درست همان روز اکران داشت و نشد. البته می تونم تصور کنم در روی پرده سینما و سالن بزرگ چقدر داستان و نور و صدا تاثیر بیشتری می تونست داشته باشه اما از آنجا که ۵ سال پیش درست یک ماه و نیم بعد از اینکه از سیدنی رسیدیم و تو که از طریق برنامه ی رادیویی ژیان قمیشی خبر این کنسرت را شنیده بودی از Research Office  بلیط این کنسرت را خریدی و کلی اینجا حض کرده بودیم هر چند اجرایی محدودتر از انچه که در این فیلم دیدیم داشت اما به هر حال دیدن فیلمش لذت دوباره ی کنسرت را برایمان زنده کرد.

امروز صبح هم بعد از اینکه تو را رساندم و یک سر رفتم ربارتس آمدم خانه تا کیفم را بردارم و برم کتابخانه سر درس و نوشتن مقاله ی کوتاهی درباره مارکوزه و دیالکتیک که برای نوشتنش از طرف مجله و کنفراس سالانه ی مارکوزه دعوت شده ام که هنوز خانه هستم و ساعت از ۱۲ ظهر هم گذشته و نمی دانم برنامه ام دقیقا چیست. مثلا قرار بود که از امروز قدر عافیت بدانم و خیر سرم کارم را درست و با برنامه شروع کنم.

خبر ناراحت کننده را اما دیشب در راه برگشت از فرودگاه خاله ات زنگ زد و گفت. تازه از فرودگاه راه افتاده بودیم و بعد از دو ساعتی که با مهناز و نادر و پسرشان آریا که برای بدرقه مامانت آمده بودند فرودگاه و البته یکی دو تا چیز هم بدهند تا مامانت ببرد ایران، خلاصه در ترافیک اتوبان بودیم که خاله سوری زنگ زد تا خبر راهی شدن مامانت را بگیره و در انتهای تماس هم بهت گفت که کیارش گریه کنان بهش خبر داده که در خواست ویزای کار آنا را رد کرده اند و خیلی حالشون گرفته است. البته که حق هم دارند. هر چند کلی کار و امکان و فرصت برای تغییر در شرایطشون دارند. از داستان ازدواج گرفته تا انواع مختلف ویزا و شانس داشتن پاسپورت انگلیسی و ... اما گرفتاری اصلی در بی خیالی کیارش برای کار و شروع اساسی زندگی بود که حالا شرایط را کلی تغییر خواهد داد. شاید هم به قول تو یک زنگ بیداری خوبی برایش باشه اما می دانیم که خیلی ناراحت هستند. بهت گفتم که شاید بهتر باشه یک سری بهشون بزنیم و کمی همفکری و راهنمایی شان کنیم.

فردا شب هم با آریو که برای چند روز آمده اینجا قرار داریم که مجلاتی که آیدا لطف کرده و علیرغم اصرار من که نمی خواهم فرستاده را ازش بگیریم. از طرف دیگه توکتم و اردلان آمده اند اینجا و نمایشگاه توکتم هست و قرار شد با یک تیر دونشان بزنیم. هم همدیگر را آنجا ببینیم و هم آنها را.
 

هیچ نظری موجود نیست: