۱۳۹۳ خرداد ۲۱, چهارشنبه

محک

تمام روز را خانه بودم و حالا هم که ساعت نزدیک ۵ عصر هست حسابی خسته و بی حوصله ام. دیشب تا صبح نتوانستم بخوابم و البته از قبل هم انتظارش را داشتم. در واقع دیروز عصر وقتی که از مطب دکتر پوست برگشتم می دانستم که امروز کاری از پیش نخواهم برد.

دیروز وقت دکتر داشتم بابت خالی که تازگی کنار ابروی راستم در آمده بود و به سرعت بزرگ شد. سپتامبر گذشته که رفتم پیش دکتر نتیجه این شد که چیز مهمی نیست و بزرگ نخواهد شد و مشکلی هم نداره. اما ظرف این چند هفته خیلی بزرگتر شد و دیروز که دکتر رفتم طرف گفت بیش از دو برابر شده. خلاصه که هم خودش نگران شد و گفت که باید سریع جراحی اش کنم و بفرستمش برای آزمایش. چند باری هم از سابقه سرطان در خانواده و ... پرسید و در نهایت هم بعد از اینکه کار تمام شد گفت که هفته ی بعد بیا برای بازبینی و اگر جواب آزمایش رسیده بود نتیجه ی کار. البته دکتر دیروز در غیاب آن یکی دکتر که سپتامبر من را دیده بود کار می کرد و یک دختر جوان و کم حوصله بود که گفت بعد از عمل کبودی خواهی داشت و احتمالا کمی خونریزی که طبیعی است و شاید چشمت هم بابت خونریزی مدتی سیاه شود. خدا را شکر اساسا هیچیک از این اتفاقات نیفتاد و جز اینکه دیشب بابت نشسته خوابیدن و کمر دردی که به طبعش گرفتم خوابم نبرد بقیه چیزها خیلی خوب بوده تا اینجا و امیدوارم که هفته ی دیگه هم جواب آمده باشه و همه چیز خوب باشه. به هر حال زنگ خطری است از کوتاهی و ناغافل بودن زندگی و در پاسخ به من که همه چیز را به فردا موکول می کنم.

به تو چیز خاصی نگفتم البته داستان آزمایش و ... را گفتم اما اینکه طرف بابت سرطان مشکوک شده بود را نه. بعید می دانم و امیدوارم که چنین چیزی هم نباشه. از نوجوانی همیشه سایه و نگرانی از درد سرطان در ذهنم سنگینی می کرده. اما نه وقتش هست و نه قرار به چنین سناریویی.

بگذریم.

سر کار هستی و با اینکه سندی برای یک هفته ایتالیاست اما خیلی کارت زیاد و پر فشار شده چون طرف ارتقاء گرفته و همه کارهای تو و خودش دو برابر. بعد از کار با کیمبرلی قرار داری و از مدتها قبل خیلی اصرار داشت که یک شب بعد از کار شام با هم بیرون بروید و قرار شد که امشب باشه.

از فردا جام جهانی شروع میشه و من هم می خواهم فکری به حال خودم کنم. می خواهم مسابقه بدهم اما با خودم و برای ارتقاء معیارهای خودم.

هیچ نظری موجود نیست: