۱۳۹۳ خرداد ۱۴, چهارشنبه

گای و لیز

چهارشنبه آخر شب. تو تازه رفته ای که بخوابی و من هم می خواهم یکی دو تا مطلب که در اینترنت آمده را بخوانم و بعد بخوابم. امروز بعد از چند روز کار نیمه و نصفه وقت بلاخره مقاله فارسی دموکراسی رادیکال را تمام کردم و برای کسی که از طریق داود معرفی شده بود مقاله را برای چاپ فرستادم ایران. البته راستش را بخواهی اصلا امید به چاپش ندارم چرا که مطلب سنگین و علمی است و جای کار در نشریات فرهنگی نداره. احتمالا کار به چاپ اینترنتی برسه.

اما این چند روز که چیزی اینجا ننوشتم به کار خاصی جز صبح ها رفتن تو سر کار تا عصر و رفتن من به کرما و بعد هم کمی در کتابخانه کلی و عصرها ورزش و شب هم شام و البته مشغول شدن تو به تلفن و مسیج و پیغام رد و بدل کردن با سندی نگذشت. همین مورد آخر بود که دیشب موجب اوقات تلخی من شد و بهت گفتم که اگر اینطوری جلو بره زندگی مون آسیب می خورد. چون با اینکه تو این چند روز قبل از ۶ آمده ای خانه اما تا ۸ شب کار و پیغام و پسغام ها ادامه داشته. با اینکه بخش عمده ای از حرفهایم درست بود اما هم غلو کردم و هم بی انصافی در اینکه گفتم فرقی نداره اگر ساعت ۶ بیای و تا ۸ درگیر تلفن باشی با اینکه کلا ساعت ۸ بیای خانه. امشب قبل از خواب این را بهت گفتم.

امروز عصر قبل از اینکه بیایی خانه گفتی که لیز و گای را دیده ای و گفتی که گای یک کلمه حرف نزد و طوری رفتار می کرد که انگار ارث پدرش را طلب داره و حدس زده ای که احتمالا بابت این هست که از همه بچه های کپریت که در جریان آبادگری لیز بوده ناراحته! البته مردک بی بته آخر سر هم دوباره به همون لیز برگشته با گریه و زاری!

بعد از اینکه آمدی خانه رفتیم پایین باربکیو و شرابی و حرفهای قشنگ. بعد از اینکه بالا آمدیم یک فیلم نسبتا خوب داشتیم می دیدیم که متوجه شدم تو کلا از خستگی خوابت برده و این شد که گفتم بقیه اش را فردا شب ببینیم.

اما این چند روز پیش رو باید یک مقاله درباره کتاب پیکتی بنویسم و یک چیزکی هم برای OD که مدتی است چیزی برایش ننوشتم. خلاصه که باید کارهای عقب افتاده را شروع کنم با اینکه قرار بود از هفته ی پیش درس بخوانم و زبان و هنوز این پروسه را آغاز نکرده ام. طرفه اینکه از کمتر از یک هفته دیگر جام جهانی شروع میشه و من می خواهم این دوره را به تلافی چند دوره قبل بهتر ببینم


هیچ نظری موجود نیست: