۱۳۹۲ شهریور ۱۲, سه‌شنبه

سردرد و بیحالی


تمام دیروز را با بیحالی و خستگی مفرط پشت سر گذاشتی. با اینکه روز قبل پیک نیک خوبی رفتیم و خوش گذشت- هر چند دو سه نفری که سروناز فامیل نسیم که خودش هم مهمان بود دعوت کرده بود اصلا به جمع نمی خوردند و افتخار یکی از آنها این بود که من از بس دست فرمانم خوبه که سه تا ماشین چپ کردم و ... خلاصه خیلی آدمهای سطحی و مادیگرایی بودند- اما در مجموع روز خوبی بود و به من و تو خاله هم خوش گذشت. ما مازیار و نسیم را همراه خودمان داشتیم و شب بعد از اینکه آنها را رساندیم آمدیم خانه و بعد از کمی مرتب کردن وسايل خوابیدیم تا دوشنبه که تعطیل بود را کمی با استراحت بگذرانیم. شاید مهمترین نکته ی پیک نیک آشنا شدن با زوجی بود که اطلاعات خیلی خوبی بهمون راجع به خرید آپارتمان دادند و فهمیدیم که احتمالا این گزینه را باید از لیست خط بزنیم.

دوشنبه اما خصوصا تو تمام روز را بهم ریخته بودی. فشار یک هفته ی گذشته و حال من تازه خودش را در تو داشت نشان میداد. تا اخر شب که بلاخره با اصرار من کمی بیرون رفتیم و جایی رفتیم برای اینکه خاله هم هوایی بخوره و البته بستی کلا روز را به استراحت و خواب و بیحالی گذراندی. این داستان حتی امروز هم ادامه پیدا کرد طوری که با اینکه صبح یک ساعتی دیرتر رفتی عصر ساعت ۳ بلند شدی و برگشتی خانه از شدت سردرد و ضعف و خستگی. بعد از اینکه برگشتی من که تازه از کتابخانه آمده بودم رفتم کرما تا کمی آلمانی بخوانم و برنامه ریزی کنم و تا ساعت ۷ که برگشتم تو تقریبا تازه بیدار شده بودی و کمی حالت بهتر شده بود اما هنوز هم خسته ای و سردرد داری.

خاله هم که روزها را می خوابد و شبها تا نزدیک صبح دایم داره با تلفن حرف میزنه و صد بار هم میره دستشویی و پایین برای سیگار و خلاصه خواب درست و حسابی این مدت نداشتیم. بهم قول داده ایم که بیشتر و خیلی بیشتر به سلامتی و فکر خودمان باشیم.

فردا جلسه ی آخر فیزوتراپی را دارم و کمرم خیلی بهتره و روزها ورزش هم می کنم اما بعیده که فردا به مطب برم چون پولی نداریم. تو که به سلامتی میری سر کار و من هم می خواهم این هفته ی آخر قبل از تعطیلی را کمی پراکنده خوانی و تمرین آلمانی کنم تا از هفته ی بعد که به سلامتی ترم و سال تحصیلی جدید شروع میشه یک فکری به حال مقالات بیش از یک سال عقب افتاده و درسهای نخوانده کنم.
 

هیچ نظری موجود نیست: