۱۳۹۲ شهریور ۲۷, چهارشنبه

اشتیاق در ساعت ۴ بامداد


باز دوباره دوره ی بی خوابی و بد خوابی سراغم آمده. البته از اینکه بابت درس و آلمانی خواندن دوباره شعله ی اشتیاقی روشن شده و کمی خواب و در واقع بی خیالی ام را بهم زده خوشحالم اما از اینکه از ساعت ۳ و نیم صبح بیدار شده ام بابت کارهایی که اساسا آنقدر ضروری نیست و می توان سر فرصت انجام داد ناراحت.

دوشنبه تمام روز در کتابخانه بودم و خواندن کتاب لویناس درباره ی تئوری شهود در هوسرل را شروع کردم که اتفاقا بد هم پیش نرفت. تو هم که سر کار بودی و روال معمول این ایام را دنبال می کردی. دیروز سه شنبه اما از آنجایی که قرار بود صبح به مصاحبه ی کاری در دانشگاه تورنتو بروی و بعد هم قرار بود که بابت پر کردن فرم حجم کار برای کلاسی که بجای تو درس می دهم به یورک بیایی تصمیم گرفتی که کلا سر کار نروی و این شد که صبح بعد از اینکه تو را به محل مصاحبه که به قول تو مثل محاکمه برگزار شد بردم بعد از یک ساعت با هم با ماشین برای اولین بار رفتیم دانشگاه. گفتی که مصاحبه ات با حضور همزمان پنج شش نفر بود و جز خود شخصی که فرد استخدام شده قراره برایش کار بکنه بقیه چندان دوستانه و باز برخورد نکرده بودند. البته جودیت بعدا بهت گفته بود که کلا این روش مرسوم مصاحبه ی کاری در دانشگاهها هست.

بعد از اینکه رفتیم دانشگاه من به کلاس اشر رفتم و تو هم به مهمانی خوش آمد گویی SPT که در واقع یکی از دلایل اصلی آمدن به دانشگاه برای تمام روز برایت بود چون می خواستی به قول معروف در حضور جودیت و JJ خودی نشان دهی. بعد از کلاس اشر با هم نهار خوردیم و تا ساعت ۳ که زمان جلسه ی TA بود کمی حرف زدیم و من هم نگاهی به کتاب آلمانی انداختم و تازه متوجه شدم که خیلی از مرحله پرت شده ام. بعد از جلسه تو به لکچر طرف رفتی و من هم به گوته تا آخر شب که همدیگر را در خانه دیدیم.

در گوته یادویگا را دیدم که تشویقم کرد که به کلاس بالاتر بروم اما گفتم که چون خیلی درس دارم و کار نمیرسم برای آلمانی خیلی وقت بگذارم و خودم را در فشار قرار دهم- هر چند نمی دانم تا کنون اساسا در فشار قرار گرفته ام یا این تنها بهانه ای است برای تنبلی- به هر حال دیدن بچه هایی که سال پیش در سطح پایین تر بودند و بهشان کمک می کردم و حالا دو کلاس بالاتر هستند بابت ادامه ندادن متداوم من خیلی خوشایند نیست چون یاد آور تن آسودگی آدم به خودش می شوند. البته گروه خوبی هم بودند چون بر خلاف کلاس و بچه هایی که من با آنها گوته را آغاز کردم و تقریبا هیچ کس ادامه نداد اینها جمع بزرگتر و مصمم تری هستند و چند نفری تا میانه های سطح B آمده اند. به هر حال کلاسم که شروع شد متوجه شدم که چقدر همه چیز از لغت و گرامر گرفته تا اعتماد به نفسم از دست رفته و باید حسابی کار کنم تا  اوضاع بهتر بشه. از جمع کلاس و معلم خوشم آمد و انرژی مثبت گرفتم. تصمیم دارم که این چند ماه را کار کنم تا برای ترم بعد برگردم به سطحی که باید باشم و دوباره با همان گروه قبلی کار کنم.

شب که در خانه با هم حرف میزدیم اما متوجه شدم که شاید برنامه ی رفتنم برای تابستان به آلمان خیلی هم عملی نباشد نه تنها بخاطر گرانی بیش از حد بلکه دوست ندارم دو ماه از تو دور باشم و اساسا نمی دانم می توانیم این ایام را تحمل کنیم یا نه. قبلا فکر می کردم شاید مامانت بیاد و تنها نباشی اما اگر بخواهم بهار بروم بخاطر اینکه او هنوز درسش و دانشگاهش تمام نشده امکان رفتنم حداقل در آن ایام نیست. باید دید چه می توان کرد.

فعلا از اینکه دوباره مشتاق کار و درس شده ام خوشحالم و خیلی امیدوار که تو به امید خدا در همین ماه پیشنهاد یکی از این چند کاری که احتمالش هست را بگیری و همه چیز به سطح بهتر و به قول اینها stable تری برگرده.
 

هیچ نظری موجود نیست: